لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

به استقبال سکوت

  

دیگر تا سکوت راهی نمانده

 و من بازپسین واژه ها را صبورانه کنار هم می چینم

 در صفی لرزان از زمزمه ی شعر

 شعری که بی پروا ترانه  می شود؛ بر رخوت جان های خوابزده

 من باران ام که می بارم

 بر کویر سوزانی که من ام

 آفتاب ام که می تابم

 بر هزارتوی تاریک حقارتم

 من ترس را ملاقات کرده ام

 و راه بتکده ی مرگ را یافته ام

 از دریچه ی سیاه نگاه اش

 من با ساحره ی پوچی به بستر رفته ام

 و به وقت سحر

 در را به روی آشنای قدیم  یأس گشوده ام

 در خلوت کور تنهاییم

 انعکاس فریاد خشم را جستجو کرده ام

 کودکی تنها اشک می ریخت

 بی صدا

 بر وحشت ناتوانی اش

***

 من بی نهایت را زیسته ام

 در همین نزدیکی

 و هستی

پرنده ی وحشی نگاه اش را با لالایی ضربان قلبم بازیافته

***

 آرزو

مرغ اهلی بوستان اندیشه ی من است

 «من»

 ندایی ست که طنین اش وجود را تا بی کران به هوشیاری می خواند

 ایستاده ام همچو کوه

 تا تماشای دمی که در آن

 زمان

در لحظه معنا می شود

و لحظه لبریز از سکوت

 و سکوت

 اورنگ پادشاهی اراده

***

 تا آن وقت

صبورانه گوش می سپارم

 به انعکاس کلام

 کلامی که با تصویر دور خودم در آینه

 با خدا گفته ام