لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

سرآغاز

                    

آدمی تا لحظه ای که گرفتارِ بغضِ ناگفته هاست، گفته هایش شایسته یِ شنیدن نیستند.

من با لب هایِ خندان از ناگفته ها پا در سرزمینِ مقدسِ دوستی می گذارم. وقت است که از فرازِ دیوارِ بلندِ سکوتِ تنهایی ام به دشتِ پهناورِ گفت و گو پرواز کنم.  با شیرین ترین خنده ها از فرازِ این بلندترین دیوارِ تنهایی ام، به رویِ توست که شوق ام را روانه می سازم. تو که نام ات نسیمِ تازگی ست و نویدِ راهپیمایی هایِ بی پایان در راه هایِ نرفته. دستان ام مشتاقِ دستانِ تو هستند. تا گرمایِ عشق مان را با هم آشنا کنند. «سلام بر تو ای غریبه.» دل مشغولِ زبانِ غریبه ام نباش؛ این کوتاه ترین دیواری ست که تنهاییِ ما را از هم جدا می کند.

عزم ام بر آن است که هر چهارشنبه پستِ جدیدی آماده کنم. امروز هم چهارشنبه است. پس با این مقدمه یِ کوتاه، اولین و شاید بلند ترین نوشته ام را بر سرلوحه یِ کار ام می آویزم. قبل از هر چیز از خیزران به خاطرِ نقشِ بی نهایت بزرگی که در ایجادِ لوحِ نو داشتند، قدردانی می کنم. دل ام می خواهد اولین نوشته ام را قبل از همه به ایشان تقدیم کنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
خیزران چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:03 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


محمد عزیز
سلام
بیش از هر چیز خوشالیم به خاطرتحقق انتظاریست که با شایسته ترین شکل تو آن را برآورده کردی.چه شروع جالبی که:
؛آدمی تا لحظه ای که گرفتاریغض ناگفته هاستُ گفته هایش شایسته ی شنیدن نیست)ابن درست ولی مردی میخواهد که بالبان به خنده شکفته قدم به دشت لایزال دوستی بگذارد واینکارازهمه کس برنمی آید خوشحالم کههمه ی بغض های احتمالیت را چون گلی شکفته وعطرآگین به ساحت دوستی آورده ای تناهئیت راگرامی میداریم وگوش جان به ناگفته هایت میدهیم دیوارفاصله هارافرومیریزیم وقدم به راه راه پیمائی های
بی پایانم میگذاریم تا لحظات مقدس با هم بودن را گرامی داریم
باادب واحترام ومحبت بیکران

خیزران بزرگ وار و بزرگ اندیش من
سلام و باز هم سلام
بسیار خوشحال ام که به این جمله از میان تمام جملات نگاهی ویژه داشتی. به راستی که آن را از میان ناگفته های فراوان برگزیدم. این جمله بیش از هر چیز نسخه ای برای خودم بود. معتقدم که هیچ کس بهتر از یک شفایافته ارزش نسخه ای را که با تجویز آن بهبود یافته نمی داند.
بقیه هر چه گفتم ترانه ی شادی انسانی شفایافته بود. ازین رو دست دوستی تو را برای استواری در مردانگی و خنده زدن در دشت لایزال دوستی با تمام جان ام می فشارم. باشد که در این پیمان نصیب مان سرافرازی باشد.
با درود و سپاس بی پایان

نسترن پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ب.ظ

آجرهاییم
در دیوار یکدیگر
این است پیوستگی ما
آدمها
سلام محمد جان..تولد وبلاگت رو تبریک می گم. همیشه منتظر نوشته هات هستم. موفق باشی.

نسترن تابستان نوجوانی من
سلام
اول از هر چیز ممنون ام که مثل همیشه یک شعر بر سر در سرآغاز ات آویختی. اگر بخواهم در کنار تو بایستم و به انسان تا به امروز بنگرم٬ در یک نگاه دیواری می بینم بزرگ پر از آجرهایی که برای یکدیگر به واقع بیش از یک آجر هم نیستند. اما من نسترن را در یک نگاه و کاملا تصادفی از میان گل ها نچیدم. می گویی که نسترن در دستان من پژمرد؟ چه باک اگر حقیقت را گفته باشی؟ این پایان چشم انداز نیست. پیوستگی های ناب به حکم ناب بودن کم یاب اند. نگذار بلندی و یکنواختی طرح این دیوار چشمان تو را خواب آلود کند. باز هم دقیق تر بنگر. شاید جوانه ای در شکافی روییده و مشتاق دوستی تو باشد. همه را با یک چوب مزن. تو را به لطافت نام ات می خواهم. اگر شکایت می کنی برای این باشد که مشتاق ستایشی.
به روی چشم. من هم مشتاق آمدن ات و حضور سازنده ات هستم.
با ادب و احترام و امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد