لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

آینه ی رویا

 

 

آینه تنها یک واژه است. تو با شنیدن اش به کجا سفر می کنی؟ شاید به اقیانوسی از شهود که آن را از ماهی های رنگارنگ، به رنگ هایی که می شناسی؟ انباشته ای تا کمی آشناتر بنماید. همانطور که من آن را با این مجاز ِ مرسل و استعاره های متنوع در برابر ِ نگاهِ تو به رقص در می آورم تا شاید احساس کنی نیمه شبی در خواب، آن را از چشمه ی حقیقت گرفته ام! ببین که هنوز چقدر طنین ِ این واژه گوش- نواز است..

***

در خواب بیداری را می بینیم و در بیداری خواب را. هر خوابی را تعبیری ست و هر تعبیری را خوابی.

گفتم:

- لبخند ات از برای چیست؟

پاسخی نداد و من باز برای هزارمین بار خم به ابرو نیاوردم از اینکه او، تصویر ِ من در آینه، به فرمان ام نیست.

- واقعا ً این هیچستان ِ سرگیجه تو را مایه ی خنده است؟ یا به بیچارگی ِ من است که می خندی؟

من بودم و دو جای پا، آینه ای بی قاب، و تصویر ِ نافرمان ام. مابقی در نگاه ام بی نهایتی بود که نام ِ آشنای ِ تاریکی بر آن نهاده بودم تا بیگانه گی اش کمتر آزار ام دهد.

- آن روز که در آشیانه زیر ِ گوش ام وسوسه ی پریدن را به نجوا می خواندی، می دانستی که هنوز چقدر با پریدن غریبه ام؟

- و اکنون می گویی که با پرواز آشنایی! و اینکه چقدر کار ِ ملال انگیزی ست.

- بس کن. روز ِ اول با شهوتِ تصاحبِ هستی پریدم. اما بال های ام شکست. و تو چون اکنون لبخند می زدی. امروز برای هزارمین بار در برابر ام به لبخند نشسته ای. و من تنها به اندازه ی دو لنگه پا...

- و حتما ً می پنداری که با لبخندِ من نیز آشنا شده ای.

- آخر پنجره ای به فراسو نیست. هر چه می سازم، فردا دوباره به جان اش می افتم و خراب اش می کنم. ملاط و آجر ام همه از دروغ است. و امروز حتی یک قدم رو به سوی حقیقت برنداشته ام.

- نترس. بگو که حقیقت نیز خود از دروغ است.

- شاید تنها یک راست مانده باشد. اینکه زندگی جز جویباری از دروغ نیست.

- دروغ چیست؟ آیا چیزی جز حقیقت؟ می بینی، هنوز هم به راه ِ خود می روی..

 - تو بگو. چه کنم؟ برای چه کنم؟ همین حالاست که دیوانه شوم و خود را به فراموشی ِ بی پایان بسپارم.

لبخند بر صورتِ تصویر در آینه لرزید و می شد خیسی ِ شوقی زلال را در حلقه ی روشن ِ نگاه اش دید. گفت:

- از تمام ِ شک ها به سوی یقینی تازه عبور کن و سینه ی تمام ِ یقین ها را به جستجوی شکی تازه بشکاف، اما هیچگاه...

به اینجا که رسید، بغض در گلوی اش شکست و از گفتن بازماند.

- نمی خواستم تو را ناراحت کنم. باور کن..فقط..

دست اش را به آرامی بر لب های ام گذاشت و صورت ام را نوازش کرد. عرق را از پیشانی و پشتِ لب ام زدود. سپس به آرامی به سوی ام آمد و به نجوا در گوش ام خواند:

- غـ مـ خـ وا ر بـ ـا ش-

**

توصیف های خوب نمودگار ِ تجربه های ژرف اند. اما هر تجربه ای را نمی توان توصیف کرد. مرا به آغوش کشیده بود و احساس کردم با من یکی می شود.

***

به خود که آمدم آنچه در آینه می دیدم را سپیده نامیدم و تمام ِ آن شهودِ وصف ناشدنی را در سادگی ِ آغاز روزی دیگر خلاصه کردم... 

 

                                                                                                        گاهانه آپ شد

نظرات 6 + ارسال نظر
Reyshop چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:22 ب.ظ http://www.reyshop.ir

سلام
بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران
بـا بـیش از 1000 عنـوان از محصـولات بـرتـر و مختـلف
 همراه با گارانتی تعویض و ارائه بهترین کیفیت
از فروشگاه اینترنتی ما دیدن فرمائید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com

سلام

خدمت می رسیم

نسترن شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:21 ق.ظ

زنگ مرگ را که زد

دستپاچه

روبروی آینه ایستادم

ظلمت بود

فریاد آینه را نشنیدم .

و آن روز که اندیشه به تخت نشست،چه جشنی بود
و اما چه شوم پادشاهی بود او
که خود را مرکز هستی پنداشت و غیر خود را همه انکار کرد
و گفت من بیکران ام..

اول تنهایی آمد
علم، آن گرز گران گفت:
تو مرکز کهکشان نیستی!
و سرانجام هم خواهی مرد

ازین سیلی به خود نیامده بود که
شوکران انتخاب طبیعی، هدف را از او گرفت
آغازی مبهم که رو به سوی هیچ پایانی نداشت
و سرانجام کسی آمد و (من) را از او گرفت
منی که شک می کرد پس بود
هر بیانی روایتی شد که نمی شد
تبار اش را در حقیقت جست

در پایان سده، فیلسوفی گفت:
روی بگردان، به جایی دیگر، جوری دیگر بنگر
از غرور و هراس هر دو خود را رها کن
و همو بارها از خود پرسید:
آیا فهمیده شده ام؟

و آن پادشاه گفت:
باشد، من هنوز هم در میان ناتوانان از همه تواناتر ام
روی پای خود خواهم ایستاد
درود بر مدرنیته!

درود بر آشویتس
درود بر داخائو
درود بر گولاگ
درود بر بمب اتم

آن پادشاه از تخت فروغلتید
و با او ستونهای خردآیینی هم لرزید

امروز رو به سوی سرزمین عجایب کردیم...

حبیبی دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 06:06 ب.ظ http://http://hooshng.blogfa.com/

سلام داداش ممد
شما خیلی لطف دارین ممنونم از حضورتون

سلام هوشنگ عزیز

مرا به خاطر این همه تاخیر ببخش. همیشه از قلم زیبای شما لذت می برم.

شاد و سلامت باشید

یکی از ساکنین اتاق ۶۱۷ سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ب.ظ

استاد
امیدوارم سلامت باشی و امیدوارم به زودی ببینمت.

هر وقت که چشم من و عرفی به هم افتاد
در هم نگریستیم و گریستیم و گذشتیم.

من افتخار می کنم که شاگرد تو باشم. اگر رفیق صدای ام کنی با دمب ام گردو می شکنم.

فعلا که مانع دیدار شمایید. اگر زمان موعود گذشت و باز همدیگر را ندیدیم آن وقت ترکه ی گلایه به دست شما می افتد. ما هم که صد البته کتک خورمان حرف ندارد. اما دل ات را صابون نمال که هیچ هوس کتک خوردن ندارم...

در خارجه اگر چنین بگویی انگ فلان کار را بر جان خریده ای یا به اصطلاح، تو هم از پستو بیرون آمده ای. اما فعلا که شکر خدا زیر بیرق اسلام هستیم و با خیال راحت می گویم که از همین راه دور روی ماه ات را می بوسم.

گوشه چشم ات برای من که اتفاقی بود. تا در کوی شما هوا چگونه باشد.

یاهو

ترنج سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:11 ب.ظ http://toranj64.blogsky.com

سلام.
دوست من متوجه منظورتون نشدم.اما از حضورتون ممنونم.در ضمن در این وبلاگ سعی میکنم اصول آزادی بیان را رعایت کنم.
و آزادی اندیشه که بسیار مهم است.
بنده نیز شما را لینک میکنم.

ترنج عزیز سلام

به خاطر لینک خیلی ممنون ام.
صمیمانه خوشحال می شوم در هدف شما که معرفی وبلاگ های برگزیده است سهیم باشم. خلاصه که در خدمت هستم. باقی را بگذار ببینیم در ادامه چه پیش می آید.

آنچه نوشتم به هیچ وجه از نگاه سوء ظن به هدف شما آنگونه که مدعی اش هستید نبود. منتها نتیجه را نمی توان با حسن نیت تضمین کرد. اشاره ام به همین اتفاق نامطلوب اما رایج بود که اگر از همبن ابتدا موضع مان را با جسارت معلوم نکنیم بدون تردید رخ می دهد. به قول کامنت یکی از دوستان در وبلاگ شما، انتخاب بهترین نیاز به یک سنجه و معیار دارد. عقیده ی من بر این است که اگر نتیجه ی کار این بشود که بخواهیم هر طور که شده بالاخره یک وبلاگ را هر از چندگاهی با عنوان (بهترین) انتخاب کنیم، چیز خوبی از آب در نمی آید. شاید اینطور پیله کردن به یک کلمه به نظر بی مورد بیاید اما فکر می کنم همین بعدا سرمنشا سوءتفاهم می شود.
فکر می کنم تاکید باید بیشتر بر روی (معرفی) باشد. اگر وبلاگی امروز معرفی می شود، به این معنا نباشد که از تمام وبلاگ های دیگر (بهتر) بوده. اگر فرضا برای چنین انتخابی معیار همه پسندی هم پیدا کنیم، باز هم فکر می کنم چنین انتخابی خالی از فایده است. مهم معرفی ست. و هر چه وبلاگ های بیشتری معرفی شوند، به هدف نزدیکتر شده ایم. مسلما در این صورت انگیزه برای فعالیت برای دوستانی که حرفی برای گفتن دارند اما به هر دلیلی پا میان نمی گذارند، هم فراهم می شود.
اما معلوم است که بالاخره برای انتخاب باید معیاری در دست باشد. فکر می کنم این موضوع به صورت ضمنی با وجود حضور دوستان بزرگوار و دانشمندی که در میان مان هستند برآورده می شود. و اینکه خط سیر انتخاب ها به چه سمت برود کاملا با روحیه ی جمعی که گرد هم می آیند همخوان است. این نیاز به زمان دارد.
حرف من به طور خلاصه تفاوت این دو عبارت بود:

(معرفی) بهترین ها

معرفی (بهترین ها)

با ادب و احترام

خیزران چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


محمد عزیز را قربان وتصدق میروم
فضا ولحن خاص اینگونه نوشته هارا دوست دارم.هر لحظه از زندگی انسان دریکی ازعرصه های واقعیت وخیال(رویا)میگذرد.درحقیقت هستی آدمی بین واقعیت ورویا درنوسان است وقتی از واقعیت ها به ستوه می آئیم دنیائی به دنیای خود وصله میکنیم تا بلکم که در فضای باز تری نفس بکشیم ووقتی درکلاف سردرگم پندار-رویا وخیال راه به جائی نمیبریم به دنیای واقعیت برمیگردیم صاحبان استعداد درمقطع واقعیت وخیال هنر را می آفرینندبنابراین آنچه را مینویسی درک میکنم .به هرحال آینه هرچه باشداز نظر من بهترین نماد همان سطح مقطع واقعیت وخیال است شاید به همین دلیل باشد که درسمبل شناسی اینهمه مورد توجه قرار گرفته فکر نمیکنم دردنیای هنرورزی ودراین مورد خاص شعر کسی به اندازه ی بیدل اصفهانی به آینه پرداخته باشد شفیعی کدکنی اورا شاعر آینه ها میگوید آینه در اشعار صائب تبریزی هم که در زیبا ترین وخیال انگیز ترین سبک شعری یعنی هندی شعر سروده بسیار موردتوجه قرار گرفته.میدانی بگذار تمام حس وحال خودم را درمورد آینه برایت بی ریا بریزم روی دایره!به انگاره ی من اگر در خیال آینه را دفتر خاطراتی تصور کنیم که قابل تورق باشد آخرین وماندگار ترین تصویری که درآن میبینیم تصویر خودمان است واین به نظر من شگفت انگیز ترین خاصیت بی چون وچرای آینه است.مادرآینه به دنبال تغییر هویت خویشیم همان دستی که به موهایمان می کشیم تا آن را صاف کنیم همان میزان کردن کراواتمان جلو آینه نشان میدهد که هویت خودرا فضای تنگی برای هستی خود میبینیم میخواهیم از خود فراتر برویم ولی آینه بی رحمی سنگ دلانه ای دارد.شاید به همیندلیل باشد که درعرفان مارا به بهترین آینه یعنی آینه ی دل ارجاع میدهند
سالها دل طلب جام جم ازما میکرد
هرچه خودداشت زبیگانه تمنا میکرد
که حافظ میگوید شاید دلایلش بتواند عرایض من باشد.
ولی درwordingشماکلماتی وجوددارد که بسیار خیال انگیز است آینه-رویا و....واین بسیار درآفرینش اهمیت دارد کافیست درچنین شرایطی بانوی ناز خیال را از بند عقل سود جورها کنیم تا با چنین wordingقوی وغنی سرانجام بتوانیم خالق چیزی باشیم که بازتاب همه ی زیبائی هائی باشید که جهان سهم ما قرار داده
دوستت دارم
با احترام

خیزران عزیز و بی همتای من

اول از همه به خاطر این تاخیر، صمیمانه طلب بخشش می کنم می دانید راست اش عمدی در کار بود می خواستم اول جواب کامنت خودم را در خیزران ببینم بعد دوباره به سراغ این کامنت بیایم.

اگر روزی در خانه را بی خبر زدند و کاشف به عمل آمد که دوستی آمده ادعا می کند قرار است با شما به فتح دماوند برود مطمئن باشید که او در عزم اش راسخ است و برای از سر باز کردن اش نیاز به بهانه ای واقعا بزرگ دارید زیرا که برای آوردن رویایی ناب از دنیای خیال به واقعیت کمر همت بسته است.

نوشتید خیلی ها نوشته های توام من و شما را می خوانند و اگر هر کدام از آنها به قیمت پاسخ هایی که شما برای من می نویسید آگاه شود به هیچ وجه از شور و اشتیاقی که در نوشته های من جاری ست تعجب نمی کند. در همین کامنت و جوابی که برای کامنت اخیر ام نوشته اید درس ها و آموزه هایی می توان یافت که سالهای سال در هیچ کلاسی به آدم نمی آموزند.

در بعضی گفته ها سادگی آنچنان موج می زند که گاهی ما را از توجه کافی به آنها دور می کند چون هر کسی آنها را می خواند و فکر می کند (احساس می کند) که مطلب را فهمیده است و ساده از کنار اش عبور می کند. برای مثال همین آموزه که نوشتید از استادی گرفته اید که هیچ گاه یادمان نرود پدران ما روزگاری در غار می زیسته اند. امروز دانش و تجربه ی من به طرز تاسف آوری اندک است و اما با همین ناچیز این نقل را همراه با تفسیر شما دریایی از معرفت دیدم که شاید خیلی ها تا لحظه ی مرگ هم حرف حساب اش را نگیرند زیرا معتقدم ممکن نیست کسی چیزی را بفهمد و بعد در زندگی اش نتوان در هر گوشه و کناری سراغ آن آموخته را گرفت.

در تجربه ی کوتاه ام در زندگی دیده ام که آدم ها بیشتر گفته ها را همراه با گوینده اش می شنوند و می خوانند و میزان اثرگذاری و پذیرش هر عبارتی جدا از شخصی که خالق آن است نیست. کم پیش نیامده که در نوشته های انسان های بزرگ به این موضوع برخورده ام که آنها برای بیان خود به دنبال شنوندنگان نمی گردند و نه حتی به دنبال شاگردان بلکه به دنیال دوستان و همراهان می گردند که قبل از هر چیز میان آنها پیوند دوستی برقرار شود که به زبان تکنولوژی یک کانال ارتباطی ست که از هر نظر از سایر کانال ها برتر است هم پهنای باند بیشتری دارد و هم میزان حفظ صحت اطلاعات در حین انتقال بیش از همه تضمین می شود و هم اینکه این راه ارتباطی در مقابل نویز (هر آنکه چشم دیدن تکنولوژی های پیشرفته را ندارد یا از سواد استفاده از آنها بی بهره است) خارجی بسیار مقاوم است و من امروز بی نهایت خود را خوشبخت می دانم یا بهتر است (نازک) تر بنویسم که من امروز خوشبخت هستم که شما مرا دوست خود خطاب می کنید و این به معنی بهره مندی از یک کانال ارتباطی کمیاب در زمینه ی ارتباطات انسانی ست.

شما که خود نوشتید از دیدن حجم عظیم مطالبی که در مورد موضوعی خاص به آن برخوردید ترس برتان داشت و فکر کردید اگر چند بار هم فرصت عمر دوباره بگیرید باز هم نخواهید توانست به کسری از آن حجم عظیم هم احاطه پیدا کنید پس حتما این را هم می دانید که هر اشاره ی شما به مرجعی و هر سر نخی که در لابه لای کامنت های بی چون و چرا بی نظیر خود به من می بخشید تا چه اندازه بریا من غنیمت است تا جایی که میان تمام دین هایی که شما به گردن ام دارید این یکی از همه تلافی نکردنی تر است. مخصوصا در زمینه ی شعر که قبلا اعتراف کرده ام در آن بی بضاعتی ام هزار بار از نثر عریان تر است به طوری که می شود دنده های بیچاره را از صد قدمی روی تن اش شمرد و من اگر قرار باشد همینطور چشم بسته پا به این عرصه ی بی انتها بگذارم معلوم نیست سر از کدام ناکجا آبادی در خواهم آورد.

این پست دو هفته در بیابان تشنگی سوخت تا اینکه سرانجام جواب خود را گرفت خیزران عزیز تحلیل های شما یک ویژگی منحصر به فرد دارند و آن همه جانبه بودن آنها ست و این همه جانبه بودن بدون شک اثبات این است که شما دیری فانوس به دست به بسیاری از زاویه های انسان قدم گذاشته اید و این به کلام تان طنینی می دهد مثل موسیقی ای که آنقدر غنی ست که آدم درهای وجود اش را بی چون و چرا به روی آن می گشاید تا هر چه بیشتر از امواج روحنواز اش لذت ببرد. می شود با دستمایه ی همین قطعه بسیار به بحث های زیبا رسید و بسیار آموخت اگر..

این اصطلاح wording خیلی به من چسبید. دلیل اول علاقه ای ست که از کودکی به زبان انگلیسی دارم و دوم معنای وسیعی که می شود با ادای آن در کسری از ثانیه منتقل کرد و اما شما کلمات آینه و رویا را با نشان خیال انگیزی بسیار از پست من نشان می گیرید و کمتر از ۱۵ کلمه بعد می نویسید (بانوی ناز خیال). خودتان قضاوت کنید.

انصاف بدهید که برای این دو نوشته ی مست کننده ی شما می شود تا صبح نوشت و باز با دل راضی تن به خاتمه نداد پس این تمام را به هیچ وجه پایان قرائت من از این دو نوشته ی خود ندانید که تجربه ی تامل در کلمات شما را دارم و نمی گذارم به این مفتی کلاه سر ام برود.

...حتی شاگرد زرنگ ها هم وقتی برای جواب پس دادن به معلم پای تخته می روند لحن شان عوض می شود و گرفتار تکلف می شوند و این نه نشان تکبر که هویدا بازتاب تلاش اولیه ی شاگرد برای پا گذاشتن به میدان مردانه ی گفتگو ست در برابر معلم که در این مرحله برای شاگرد مظهر دانشمندی ست و تنها نیرویی که به آن نوجوان نحیف جرات چنین رودررویی ای را می دهد همین پیوند مقدس دوستی ست که با تدبیر درخشان معلم در وجود شاگرد جوانه زده و در جستجوی بالندگی ست.

یک سخن بی ریا به شما بدهکار ام بگذارید همین جا درین مورد بی حساب شویم خیزران عزیز این همه حرف را بر سر شاگرد و معلم کشاندم اما مقصود ام وجدانی جزین نبود که زبان ام لبریز از کلمات پر احساسی ست که دل ام می خواهد بگویم اما خردی ام مانع می شود و روراست بگویم از شما خجالت می کشم. من مخلص شما هستم و با جان شیرین شما را دو ست دارم.

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
هر چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

با ادب و احترام و خلوص

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد