لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

بهار آمد

 

 

بـهار آمد و غـصه ی دل درمان شد           باده نوشیدم و طره ی یار افشان شد

به درخانه مکن پیر طریقت را عزم           که سجاده ببسـت و به در مستان شد

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ http://i-love-u.ir

سلام.سال نو مبارک
یک عاشق به کمک شما احتیاج داره ! از این سایت دیدن کنید :
http://i-love-u.ir
و اگه خواستید جزو اولین کسانی باشید که حمایتشون رو دریغ نکردن یک لینک به سایت با عنوان "دوستت دارم" به وبلاگتون اضافه کنید و بعد به من اطلاع بدید تا به رسم سپاس پیوند شما رو در وبلاگ (که لینکش در سایت هست) درج کنم
این یک سایت تبلیغاتی یا تجاری نیست، یک هدیه است که همه این پیغامها هم بخشی ازش به حساب میاد
منتظرتون هستم

حسین

نسترن شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ق.ظ

این بار، چو این بهار می باید زیست
سرشار و شکوفه بار، می باید زیست
امروز که رنگ شادیت سرخ تر است
شاداب تر از انار، می باید زیست

نسترن عزیز سلام

امیدوار ام همیشه شاد باشی. ممنون از شعر زیبایی که گذاشتی.
دوستت دارم.

ترنج شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ب.ظ http://toranj64.blogsky.com

سلام!
سال نو مبارک .ازتون ممنونم که بهم سر زدی راستش انقدر گرفتار بودم که می خواستم دیگه بی خیال وبلاگ بشم اما آقای فریدونی ازم خواست ادامه بدم و لطف کرد و مطلب تازه برام نوشت.این یکی دو روزه هم با اصرار ایشون به وبلاگم سر می زنم اما نمی دونم بعدش چی می شه
سال خوبی داشته باشید.

ترنج عزیز سلام

سال نوی شما هم مبارک.

من از همین دور خاک پای آقای فریدونی را می بوسم که از بی خیال شدن شما جلوگیری کرده اند. باور کنید این کاری که شروع کرده اید ارزش ادامه دادن اش را دارد. چیز حیفی ست. من پیشنهاد می کنم اگر فرصت کافی در اختیار ندارید فاصله ی میان پست ها را افزایش دهید. علاوه بر این همانطور که در مورد پست اخیر دیدیم می توانید از کمک بزرگوارانی که در پست های قبلی وبلاگ شان معرفی شده استفاده کنید. در کامنتی که خیزران برای پست قبلی شما گذاشته بود دیدم که وبلاگ آقای معروفی را برای معرفی وبلاگ های تخصصی تر نمونه آورده بودند. می توانید مستقیما از ایشان بخواهید که کمک تان کنند. من هم هر کمکی که از دست ام بر بیاد دریغ نمی کنم.

شنیده اید که ناپلئون تصمیم می گیرد دست به یک لشکر کشی بزند که مسیر آن از کوهستانی صعب العبور می گذشته. ناپلئون به فرماندهان دستور می دهد که نیروها را برای یک هفته ی دیگر آماده کنند. آنها ازین دستور برق از سرشان می پرد و سعی می کنند با دلیل و مدرک آوردن از مشکلات موجود او را منصرف کنند. اما ناپلئون بعد از شنیدن دلایل آنها می گوید اگر اینطور است همین فردا حرکت می کنیم! من فکر می کردم کار خیلی سخت تر از این هاست.

با ادب و احترام

فرانک شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://bestbooks.blogfa.com/

سلام محمد جان
عیدت مبارک

ممنون فوق العاده زیاد
واقعا از خوندن نظرت که با اون همه جزئیات و دقت بود لذت بردم
شما در حق بنده حقیر واقعا لطف دارید و شرمنده ام می کنید
راستش اون حجم زیادی هم که می بینید مربوط به این می شه که طبق توضیحاتم خونده های دوسالم را بهش منتقل کردم وگرنه متوسط هفته ای یکی دوبار آپ لودش می کنم
امیدوارم بتونم از نظرات شم هم ساتفاده کنم


یک عالمه ممنون از سر زدنت و نظرات بزرگوارانه ات

فرانک عزیز سلام

خوشحالی بی اندازه ام را از دیدن کامنت شما پنهان نمی کنم. من شما را در همان کامنت دوست خود خطاب کردم و بدانید و آگاه باشید که دوستان همپای جان برای من شیرین و عزیز اند. ادب و بزرگواری شما را می توان به آسانی از خط و ربط تان فهمید. اگر نگاهی کوتاه به بالا و پایین وبلاگ من انداخته باشید حتما فهمیده اید که وبلاگ شما برای من چیزهای آموختنی زیاد دارد. درین گفته هیچ رنگی از تعارف نجویید. بنابراین باعث خوشحالی و افتخار من است که می توانم از دانسته های شما که حاصل صرف وقت و متحمل شدن رنج اندیشه است بهره مند شوم.
خوشحال ام که این خبر خوش را از قلم شما می خوانم. باور کنید که با اشتیاق به سراغ شما خواهم آمد.

با ادب و احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد