لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

پیمان برای زندگی

                     

 

به چهاردیواری ِ تنگِ خلوتِ خود خزیده ای و تمام ِ درها را به روی ِ خود ات بسته ای. چشمان ات را بسته ای بر هر آنچه که در آینه دیدنی ست. خاموش و مرده-وار گذرِ هستی را پیرامون ِ خود ات خیره نظاره می کنی و زبان ات واعظِ تلخ-کلام ِ مرگی تدریجی و خاموش است. زندگی را به پول ِ سیاهی نمی گیری و دم از عیار ِ والای ِ پنهان ِ خود می زنی. گذشته و حال و آینده را شتاب زده طی می کنی و غیب می گویی. با تو چه خوب گفته اند که عیسی نتوان گشت به تصدیق ِ خری چند- بنمای به صاحب نظران گوهر ِ خود را.

***

بچه- سال که بودم، با شخصیت های ِ کارتون های موردِ علاقه ام آن چنان همدل و همراه می شدم که تصور ِ فرارسیدن ِ قسمتِ آخر و بسته شدن ِ دفتر ِ زندگی ِ آن ها، وجودِ نحیف ام را سخت دچار ِ ملال می کرد. امروز توصیفِ احساس ِ آن پسر بچه ی کم-حرف خیلی سخت است. به یاد دارم که بعد از به پایان رسیدن ِ سرانجام و محتوم ِ کارتون، که تا لحظه ی آخر هم ساده دلانه و کودکانه به تعویق افتادن اش را امیدوار بودم، بغضی سنگین در گلوی ام می نشست و رخوتی پر از تلخی ِ حاصل از دلهره ای دراز از رسیدن ِ همچین لحظه ای تمام وجود ام را به چنگ می کشید. بزرگ تر ها به این حالتِ کودکانه با محبت و دلسوزی و بعد حسرتِ دوران ِ کودکی ِ خودشان نگاه می کردند و شک دارم گوشه ای از غم ِ جانفرسایی را که در دل ِ کوچکِ آن کودکِ از همه جا بی خبر ریشه دوانده بود، می فهمیدند.

در این پایان چه بود که آن همه بر جان ِ کودکی ام سنگینی می کرد؟ به یاد دارم تا مدت ها بعد از قطع شدن ِ پخش ِ کارتون، در خیال ام آرزو می کردم که آن شخصیت ها زنده باشند و در گوشه ای از دنیا زندگی کنند. چه جای ِ اِخفاست که نهال ِ این آرزو در خاکِ وجود ام درختی از ایمان می شد و باور می کردم که آن ها هستند و می شود در این کره ی خاکی که نمی شد وسعت اش را از روی کره ی پلاستیکی ِ زمین لمس کرد، دنبال شان گشت و دید شان. آن روزها نه تنها با مرگِ خود ام غریبه بودم که اصلا ً ظرفِ وجود ام گنجایش ِ واقعیتِ مرگ را نداشت.

***

نوجوانی دوازده سیزده ساله بودم که بعد از ظهر ِ یک روز ِ زمستانی را در کنار ِ تنها دایی ام در مسجدی که به منظور ِ برپایی ِ مراسم ِ ختم ِ خویشاوندی، مجلسی در آن برپا شده بود نشسته بودم. او گفت: «آدم همیشه فکر می کنه باید برای مردن ِ دیگران بیاد مسجد و یه فاتحه بخونه و بره. اما نمی تونه باور کنه که یه روزم دیگران برای فاتحه خوندن به مجلس ِ ختم اش میان. شاید همین فردا.»

در آن سال ها آن قدر همه چیز خیال-انگیز و رنگارنگ بود که هیچ فکری نمی توانست خوره ی جان ام بشود و همه چیز گویی در رؤیا، لحظه ای بود و دمی بعد دیگر نبود. دوران ِ بی هواسی و گیجی و دست و پا چلفتی گری. زیاد گفته اند که دوران ِ آرامش ِ پیش از طوفان است. حالا دیگر زندگی ِ خود ام آنقدر رنگ و لعاب گرفته بود که در خیال ام نیازمندِ کارتون ها نباشم. خود ام شده بودم کارتونی دیدنی که هنوز در قسمت های ِ اول اش بود.

***

هنوز هم آن تکه کاغذِ خط دار را نگه داشته ام که روزی روی اش نوشتم: «امروز آخرین روز ِ زندگی ِ من است. بعد ازین تنها نفس می کشم و همچو مرده ای متحرک به انتظار ِ مرگ خواهم ماند.» آن روزها بعد از تکاپویی چند ساله و پر از ماجرا، درگیر ِ هیجان ِ شهوتناکِ کشفِ راز و معنای ِ زندگی، آن چنان سر ام به دیوار خورده بود که در تسلیم شدن تردید نمی کردم. حالا که به آن روزها فکر می کنم، تشابه عمیقی میان ِ آن ها با تلخی و رخوتِ پس از به پایان رسیدن ِ کارتون ها می بینم. در آن لحظات مرگ را محتوم و تخطی ناپذیر می دیدم، اما توان ِ باور کردن و به دوش کشیدن اش را نداشتم. درست مانند کودکی که نمی توانست به پایان رسیدن ِ کارتون ها را تاب بیاورد. آخر به همین راحتی؟ بعد از این همه ماجرا و شادی و غم؟ یکهو همه چیز تمام شود؟

جاودانگی. این جاودانگی بود که به همه چیز معنا می بخشید. اما مرگ می آمد و همه چیز را ویران می کرد. آیا راهی برای ِ مبارزه با این دیو ِ زشت و بی رحم بود؟ باید قدرتی می بود که زور اش از مرگ بیشتر بود...

***

 اما آیا زندگی بدون ِ جاودانگی پوچ و بی ارزش است؟ چیزی که حتمی ست این است که جاودانگی نصیبِ این دار ِ فانی نیست. تولد، زندگی و مرگ. آیا اگر زندگی فرصتی محدود باشد که روزی آغاز شده و سرانجام هم بی هیچ پسامدی محتوم و محکوم به مرگ است، دیگر نمی توان آن را دوست داشت؟

آیا جاودانگی خود به اندازه ی وسوسه و شهوت اش خواستنی و فریباست؟ لحظه ها زنجیره وار و بی وقفه در گذر اند و فریادِ هل مَن ناصر یَنصُرنی؟ از هر افقی به گوش می رسد. آیا قرار است رنج بکشیم و اگر تلاشی هم می کنیم برای تخفیفِ درد و رنج باشد؟ پس چرا همگی یکباره دست به خودکشی نزنیم؟ تردید نیست که این بهترین راه برای پایان ِ درد و رنج است. اما اگر زندگی فرصتی محدود است، چرا به پایان رسیدن اش را شتاب بخشیم؟ چرا غمخوار نباشیم و دوست نداشته باشیم؟ چرا برای بهتر شدن اش تلاش نکنیم؟ به جای این که دست روی دست بگذاریم و به انتظار ِ صلح ِ جهانی بنشینیم که تردید ندارم تفاوتی با انتظار کشیدن برای فرارسیدن ِ مرگ و نیستی ندارد. باید تا فرصت هست تلاش کرد و بهتر خواست و این تکاپو پایانی ندارد و تا شقایق هست زندگی باید کرد. آن وقت اگر شما راست گفته باشید یا ما، هیچ کدام چیزی از دست نداده ایم.

***

مرا ملامت نکن

به شلاق ِ فردا

که امروز مستانه می خندم

و «ذره ذره»، وجود ام لبریز است

از ترانه ی زندگی

 

در من جستجو نکن

به نیش ِ تردید

که امروز بزرگی می کنم

و «قدم به قدم»، اندیشه ام آینه است

از کوچکی ِ کودکی

 

در برابر ام سکوت نکن

به شلاق ِ دلبریدگی

که امروز زمزمه می کنم

و «حرف به حرف» اش خاطره است

از گلستان ِ دلدادگی

 

باز هم برای ام بخوان

که هیچ کس چون تو نمی خواند

ترانه ی بی پیرایه ی هم- قبیلگی

نظرات 15 + ارسال نظر
شیما سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.glseek.com/box.html

سلام دوست عزیز . از وبلاگ خیلی خیلی خوبتون تشکر می کنم.از وبلاگتون خیلی خوشم اومد. من هم برای اینکه سهم کوچکی در قدرتمند کردن و زیباتر شدن وبلاگ شما داشته باشم به شما توصیه می کنم سرچ باکس این موتور جستجوگر قدرتمند را که قادر به جستجو به همه زبانها است به سایت خود اضافه کنید.نمونه و کد این سرچ باکس را می توانید در سایت اصلی موتور جستجوگر ببینید.

www.glseek.com/box.html

شیمای عزیز

ممنون از نظر لطفی که نسبت به وبلاگ داری. از پیشنهاد پرمهر ات هم بی نهایت تشکر می کنم. به آدرسی که گذاشته بودی مراجعه کردم و موتور جستجو را به وبلاگ ام اضافه کردم. محبت بی شائبه ات بزرگ و فراموش نشدنی ست.

شاد و سلامت باشی.

نسترن چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ

پایان خود را می دانم
که مرا در آب نومیدی می شویند
و در خاک بی آرزویی دفن می کنند
و به آسمان تنهایی می سپارند

فکر می کنم، می شود در این گزاره به آشتی رسید که در هر حال و با هر دیدگاهی، (با خدا و بی خدا)، آن که برای زندگی ارزش قائل می شود، برای بهبود و دوست داشتنی تر کردن اش حاضر است تلاش کند. نباید هدف را فراموش کرد و به جای آن به اختلافات دامن زد. یکی بهبود دنیا را برای آخرت می خواهد و دیگری برای همین چند سال عمر.

اما معلق بودن درین میان خوب نیست. شاید خیلی وقت ها نتوان آب رفته را به جوی بازگرداند. اما باور دارم هنوز هم می شود زندگی را بی فرجامی فراتر از خود زندگی دوست داشت و نومید و بی آرزو نبود.

با آرزوی لحظه هایی لبریز از زندگی

2mim چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:00 ق.ظ http://www.3aks.blogsky.com

اینو بخون باور کن ضرر نمیکنی.من در دوماه اول 230هزار تومن برداشت کردم.
میدونستی از طریق وبلاگت میتونی درامد ثابت ماهیانه داشته باشی و حتی اگه خودتم نخواستی فعالیت کنی از طریق زیرمجموعه هات که تو سیستم عضو میکنی ماهیانه در آمد ثابت داشته باشی؟ اصلا کاری نداره و چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره.با گذاشتن بنرهای تبلیغاتی سیستم اکسین ادز به ازای هر کلیک که روی تبلیغاتت بشه تا سقف 70 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر نفر که به سایت دعوت کنی مبلغ 100 تومان پورسانت میگیری و به ازای هر کلیک که رو تبلیغات زیر مجموعه هات بشه مبلغ 5 تومان پورسانت میگیری.این عالی نیست؟تازه اگرهم نخواستی این فعالیت ها رو بکنی میتونی فقط عضو سایت بشی و از ابزار وبمستر فوق العاده سایت برای زیبایی سایت و افزایش آمار بازدیدهای وبلاگت استفاده کنی.که کاملا رایگانه مثل سیستم تبادل لینک و پیلم نما و خبرنامه . میتونی هر روز خودت 1 بار روی تبلیغات متنی و روی تبلیغات گرافیکی وبلاگت کلیک کنی و پورسانتشو گیری.حالا اگه تصمیم گرفتی تا عضو سایت بشی از طریق لینک زیر میتونی اینکارو بکنی:
http://www.oxinads.com/?a=20420

Thank u for your hot sale pitch

ابرتیره چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:18 ب.ظ http://www.abretireh.miahnblog.com

نازم آن آموزگاری را که در یک نصف روز

دانش‌آموزان عالم را همه دانا کند

ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین

بعد از آن با خون هفتاد و دو تن امضا کند

سلام تسلیت میگم
وب جالبی دار
راستی نظرت درباره تبادل لینک چیه
منتظر جوابت هستم
بای تا های

به من هم یه سر بزن

ابر تیره ی عزیز

ممنون از شعر زیبا و نظر لطفی که داری. به روی چشم. حتما به وبلاگ ات سر می زنم و جواب می دم.

شاد و سلامت باشی.

ترنج چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ب.ظ http://toranj64.blogsky.com

بهترینها شایسته ی تقدیرند.پس سلام به تو ای بهترین!!
اگه دوست دارید وبلاگ و آثار شما بیشتر به دیگرون شناخته بشن و به نحوی بیشتر در معرض دید دیگران قرار بگیرید بهم حتما سر بزنید.شاید این دفعه وبلاگ شما رو جزء بهترینها معرفی کنم.

سپاسگذار ام.

موفق باشید.

نیلوفر پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:47 ب.ظ http://jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام
خوبی؟
خوشی؟
ممنون از حضورت
پست خطی برای صفحه ی خالی و پیمان برای زندگی رو خوندم
هر دو بسیار زیبا و اشاراتی زیباتر داشتند
شعر مرا ملامت نکن هم بسیار زیبا بود
تووی زندگی همیشه چیزهایی هست که میتونه ادم رو به سوی نابودی و انتظار برای مرگ ببره و هم چیزایی هست که میتونه شوق ادامه ی زندگی و ساختن بهترشو بده مهم اینه که بتونیم از هر اتفاقی نتیجه ی خوبترشو ببینیمو تلاش کنیم واسه ی بهبود بیشترش
موفق و شاد وسلامت باشی

نیلوفر عزیز سلام
خوب ام
خوش ام
امیدوار ام که تو هم خوب تر و خوش تر باشی.
خوشحال می شوم وقتی به سراغ ات می آیم و همین طور وقتی تو به سراغ ام می آیی.
ممنون از نظر لطفی که داری. خوشحال ام که در نگاه ات زیبا بوده اند.

با تو موافق ام. آن جا که به وابستگی خوبی و بدی زندگی به نگاه و نتیجه گیری ما اشاره کردی. خیلی وقت ها ما درگیر تصاویر ساخته ی خودمان از زندگی، از راه انصاف و واقع دور می شویم و زندگی را به گناه آن که آرزوی ما نیست، محکوم می کنیم و نتیجه ی چنین قضاوت بی انصافانه ای، نه تلاش برای اصلاح است که شدنی نیست. زیرا آرمان ما از ریشه شدنی نیست. بلکه تنها نتیجه اش از تکاپو افتادن و هر روز تلخ زبان تر شدن است.
بحث درین مورد که چرا گاهی دور افتادن از واقعیت و گرفتار اسطوره ها و ایدئولوژی های رنگارنگ شدن در یک جامعه همه گیر می شود، طولانی و مشکل، اما بسیار مهم و سودمند است.
گفتی باید تلاش کنیم برای بهبود زندگی. فکر می کنم این موضوع یکی از مصادیق گم کردن هدف است. به این معنا که تمام ما، به عنوان افراد یک جامعه و در مرحله ی بعد، اعضاء جامعه ی جهانی، فارغ از تمام اختلافات ناشی از جهان بینی های مختلف و گاه متضاد، در خیلی موارد با هم اشتراک داریم. برای مثال هیچ ایدئولوژی همه گیری در دنیا شکنجه را تایید نمی کند. اما ما به جای این که بر این اشتراکات تکیه کنیم، به اختلافات دامن می زنیم و زندگی را به انحطاط می کشانیم که مطلوب هیچکدام نیست. فکر می کنم می شود با وجود تمام اختلافات، در بسیاری مسائل اساسی برای بهبود زندگی به توافق رسید.
البته بدیهی ست که این گفته ها بارها تکرار شده و بیانیه حقوق بشر، نمونه ی بارزی از آن هاست. اما مشکل ضامن اجراست که همیشه یکی از اساسی ترین معزلات هر ایدئولوژی بوده است.
جای تردید نیست که بدون وجود نوعی پیوند و احساس مسئولیت و برادری میان افراد هر جامعه ای، هیچ گاه وضع آن جامعه اصلاح نخواهد شد.
این احساس همبستگی در جامعه از یک فرهنگ وحدت بخش حاصل می شود که دربرگیرنده ی مجموع خواست افراد یک جامعه است. گاهی این فرهنگ در سایه ی دین به وجود می آید، گاهی در سایه ی دموکراسی و ...
مهم اینجاست که در ابتدا باید به نوعی این وحدت حاصل شود تا در ادامه بتوان روز به روز راه بهبود را طی کرد. برای اصلاح یک جامعه نیاز به تمام افراد جامعه وجود دارد. افرادی که در سایه ی تمام تفاوت ها و اختلافات، در چند اصل کلی به توافق رسیده باشند. مثلا در یک جامعه ی دینی هدف جلب رضای خداست.
اما جامعه ای که در آن این وحدت از بین برود و به جای اش فرقه بازی حاکم شود، یا فرهنگ تفرقه افکن مصرف گرایی، دچار تزلزلی فزاینده می شود که در مرحله ی اول ناشی از عدم پیوند واقعی میان افراد آن جامعه است. یعنی کسی از صمیم قلب خود را مسئول سرنوشت جامعه نمی داند و تنها به فکر خود اش است.
فکر می کنم امروز دیگر یافتن یک ایدئولوژی که بتوان در سایه ی آن یک جامعه ی بزرگ را به وحدت رساند، حداقل بسیار مشکل و دور از دسترس باشد. باور به امکان بازگشت به گذشته یا بازآفرینی آن در آینده ای دور یا نزدیک هم افتادن در دام اسطوره است. درین زمینه پیش ازین، خیزران خوب ام، کتابی با نام اسطوره در جهان امروز نوشته ی جلال ستاری را به من معرفی کردند که بسیار مفید و آموزنده است. پس به نظر من باید با پذیرش تغییر، به جای انکار و پشت گوش انداختن آن، دنبال راهی گشت که میان تمام دیدگاه های متفاوت که امروز در هر جامعه ای بی تردید وجود بارز دارد، در مسئله ی بنیادی ( ارزشمند بودن زندگی و ضرورت تلاش برای حفظ و بهبود آن) آشتی برقرار کرد.

نیلوفر عزیز، به خاطر طولانی شدن پاسخ عذرخواهی می کنم.
همیشه آمدن ات باعث شادی و دلگرمی ست.
شاد و سلامت باشی.

فرزانه جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ http://farzaneh1077.persianblog.ir

محمد عزیز
ممنون از اینکه وقت با ارزشت را به نقد نوشته هایم اختصاص دادی.
همواره جاودانگی یکی از دغدغه های بشر بوده است. ولی زجر و عذاب آدمی را به همراه دارد. کتاب "همه می میرند " اثر بالزاک را اگر نخوانده اید حتما مطالعه کنید.در آخر واقعا مرگ را شیرین می بینید!

فرزانه ی عزیز

از پست زیبای ات لذت بردم و آن چه کردم ادای سهمی در حد وسع ام بود. شما بزرگوار اید.

فکرمی کنم انسان نه محکوم به رنج بردن است نه این که زندگی قرار است بهشت برین باشد. درست است که انسان با امیدهای اش زنده است. و این هم درست است که حالا وارث تاریخی دراز و کهن است. اما عقیده دارم که همواره باید دوباره دید و باز هم دوباره دید. گاهی آرزوهای انسان او را به ورطه ی چشم بستن به زندگی می کشاند. همیشه می شود بهتر دید و بهتر خواست و این تا زندگی هست شدنی ست.
این کتاب را نخوانده ام. ممنون ام که با توصیه تان مرا به خواندن اش نزدیکتر کردید.
مرگ جزئی جدایی ناپذیر از زندگی ست. اشاره ام در بالا به همین بود که نباید کار را به جایی رساند که آرزوی جاودانگی، مرگ محتوم را زهری کند تلخ در کام زندگی، آنچنان که زندگی را تا مرگ لبریز از رنج و نفرت کند. زندگی یعنی فرصتی میان تولد و مرگ. اگر این فرصت را رنجی ناگزیر ببینیم، تولد فاجعه ای ست که با سعادت مرگ از آن رهایی می یابیم. اگر آن را سعادتی یکدست ببینیم، تولد جشنی ست که به عزای مرگ ختم می شود. اما آیا نمی شود زندگی را تنها از یک دریچه ندید و تولد و مرگ را هر دو با هم پذیرفت؟

شاد و سلامت باشید

خیزران جمعه 20 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:43 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


محمد عزیز
تا اواخردیماه دوباره درخدمتم
ممنون به خاطر همه چیز
سپاس به خاطر لطفی که داری
بااحترام

خیزران عزیز
آن چه می خواستم را به من بخشیدید. بی نهایت خوشحال و سپاسگذار ام.
مشتاق رسیدن آن لحظه ام.
از صمیم قلب دوست تان دارم.
شاد وسلامت باشید.

بهار شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:29 ب.ظ http://paezsard.blogfa.com

سلام...
از خوندن مطلبتان لذت بردم...
این روزها منم حال غریبی دارم..
گاهی اوقات آرزو می کنم کاش هیچ گاه بزرگ نشده بودم...
دوران کودکی و غصه هاش دوران شیرینی بود ولی افسوس....

بهار عزیز سلام
خوشحال ام که از خواندن مطالب لذت برده اید.


یک جامعه ی بحران زده که در برخورد با واقعیات تلخ زمان حال دچار تشویش شده و توانایی رویارویی با واقعیت را از دست داده است، در معرض این خیال پردازی قرار می گیرد که یا خواب گذشته ای طلایی را می بیند که تصویر آرمانی تمام سعادتی ست که امروز بر باد رفته است و یا چنین گذشته ای را در آینده ای دور یا نزدیک فرامی افکند که یادآور مدینه ی فاضله ای است که سعادت جامعه تنها در پرتو آن تامین خواهد شد. و به هر حال این هر دو از یک سرشت اند و برای چنین جامعه ی بحران زده ای در حکم آرام بخشی قوی.
این موضوع در مورد یک فرد هم مصداق پیدا می کند که گاه در مواجهه با ناملایمات زندگی دچار تشویش می شود و توان خود را از دست می دهد و ممکن است خواهان بازگشت به بهشت آرام بخش دوران کودکی و پناهجویی در آغوش امن مادر شود.
دوستی دارم که یک بار به من گفت:
چرا ما از یک جایی به بعد همیشه داریم افسوس گذشته را می خوریم؟ بچه که بودیم همیشه آرزوی رسیدن فردا را داشتیم. اما از یک جایی به بعد (معمولا پایان دوره ی دبیرستان) همیشه افسوس گذشته را می خوریم. این در حالی ست که در تمام مدت از وضعیت حال خود ناراضی هستیم. اما هر چه می گذرد می گوییم صد رحمت به دیروز. و به این صورت روز به روز سیری نزولی را طی می کنیم که گاهی تا مرگ به طول می انجامد و به آن ختم می شود. آیا به راستی همواره گذشته باید خواستنی تر از امروز و فردا باشد؟
فکر نمی کنم. مشکل اینجاست که ما از مرحله ای به بعد (معمولا از دوره ی دبیرستان به بعد، زندگی بسیار جدی تر و مسئولیت ها سنگین تر می شوند) دیگر تاب و توان رویارویی با واقعیت (حداقل آنگونه که خودمان واقعیت را درک می کنیم) را نداریم و ازینرو آرامش را در گذشته می جوییم.زیرا به هر حال هر چه می گذرد کار سخت تر می شود و ازینرو گذشته خواستنی تر است. اما این یک قاعده ی کلی نیست. کودکی دورانی زیبا و دوست داشتنی ست. اما جوانی و بزرگسالی قابلیت این را دارد که بارها وبارها از کودکی خواستنی تر باشد. در این دوران افق زندگی ما بسیار وسیع تر می شود و می توانیم هستی خود را بارها عمیق تر درک کنیم. واضح است که همزمان با آن رنج ها را هم عمیق تر درک می کنیم.
نتیجه اینکه کودکی، و هر دوران دیگری از زندگی، لزوما تلخ یا شیرین نیستند. این موضوع کاملا وابسته به تجربه ما از زندگی در هر دوره در تقابل با ویژگی ها و توانایی های ماست.
شاید تنها چیزی که نمی توان افسوس داشتن اش را به کل انکار کرد، به گذر مداوم عمر و تکرار ناپذیر بودن تجربه ی زندگی باشد که خیزران عزیز، در پستی تحت موضوع حسرت، به زیبایی و ژرف به آن پرداخته بودند.

به عنوان حرف آخر، چندی پیش فیلمی با نام into the wild (ترجمه شده: به سوی طبیعت وحشی) دیدم که تماشای اش را به تمام دوستان اگر پیش آمده توصیه کرده ام. جایی از فیلم، قهرمان داستان می گوید:
لازم نیست قوی باشی. فقط باید باور کنی که قوی هستی.

شاد و سلامت باشی.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:42 ب.ظ

پش بینی عاقبت کسی که یک عمر برای خودکشی نکردن دنبال دلیلی می گردد شاید نیازمند زمانی به درازای عمرش باشد.زمانی به درازای عمرش و نه کمتر.

دوست عزیز

فکر نمی کنم مسئله ی انتخاب بین مرگ و زندگی، انتخابی کاملا آگاهانه باشد که نتیجه اش را تنها یافتن دلیل یا دلیل هایی تعیین کند.

این جمله ی کامو معروف است که ما قبل از اینکه به مرحله ی پرسش از زندگی برسیم، به آن عادت می کنیم.
حتی می توان ازین هم فراتر رفت و گفت که خواست زندگی در وجود ما از همان لحظه ی تولد به طرزی بسیار عمیق وجود دارد و ما حتی اگر دلیلی هم پیدا نکنیم باز خواهان زندگی هستیم.

بیا کمی به انگیزه ی خودکشی فکر کنیم:
نمی دانم در طول تاریخ آیا بوده است کسی که خودکشی کرده و در این عمل اش حتی ذره ای خواست زندگی وجود نداشته؟
به این معنی که او با تمام وجود عدم را بر هست بودن ترجیح داده.
تازه حتی درین صورت هم مشکل حل نمی شود. انسان هیچگاه نمی تواند خود را در موقعیتی فراتر از هستی و نیستی قرار دهد و سپس از آن موقعیت میان آندو یکی را انتخاب کند. ما برای خودکشی کردن هم اول باید زنده باشیم. خواست خودکشی هم نمودی از خواست زندگی ست. ما خودکشی نمی کنیم چون عدم را به هستی ترجیح می دهیم. ما که درکی از عدم نداریم. پس نمی توانیم آن را به زندگی ترجیح داده باشیم. ما تنها زندگی را اینگونه که هست نمی خواهیم. خودکشی یک راه فرار است. و ما یک عمر دنبال دلیل می گردیم که از این راه نرویم چون دوست نداریم که برویم. چون زندگی را به آن ترجیح می دهیم.

زندگی بر تن ما زخم می زند و ما در خونابه ی نفرت و عشق توامان به معشوقه مان به خود می پیچیم. می خواهیم بغض مان را با خودکشی بر سر زندگی خالی کنیم. نمی خواهم زندگی را اعتباری خارج از انسان تعریف کنم. منظور ام همین شهودی ست که ما نام اش را زندگی گذاشته ایم یا هستی یا بودن.
تصور اش سخت است که کسی در کمال خونسردی در گوشه ای نشسته باشد و بعد از کمی تامل و تفکر، به این نتیجه برسد که زندگی پوچ است و بعد فرض کنیم دستگاهی به او وصل است که با فشار دادن دکمه ای او می تواند در یک لحظه و بدون درد خود را خلاص کند و او بعد از این نتیجه گیری بدون تردید دکمه را فشار دهد.
فکر می کنم ما یک عمر برای زندگی کردن دنبال دلیل می گردیم تا با خیال آسوده دل به این شهود که بی نهایت دوست اش داریم بدهیم. نه اینکه از خودکشی اجتناب کنیم. ما به صورت غریزی از خودکشی اجتناب می کنیم.
به آدم هایی که به یک دین الهی باور قلبی دارند نگاهی بیندازیم. آنها به خودکشی فکر نمی کنند. نه به این خاطر که حرام است. بل چون دلیل خود را یافته اند و حالا وجدان شان راحت است و با خیال آسوده دل به زندگی داده اند. آمار خودکشی در میان انسان های مذهبی بسیار کمتر از لامذهب هاست. انصاف باید داد که دلیل ترس از حرام نیست زیرا آدمی که حال و روز اش به خودکشی کردن رسیده، حلال و حرام خدا جلودار اش نیست.
خلاصه که حتی اگر فرض کنیم اندیشه به هیچ رو نمی تواند ازین بن بست رهایی یابد (که من بی چون و چرا و به آسانی با آن موافقت نمی کنم هر چند آن را دستکم هم نمی گیرم) باز هم زندگی بدون دلیل به مرگ مستدل ترجیح دارد و نیازی نیست که برای اجتناب از خودکشی دنبال دلیل گشت. شاهدم این است که آمار انسانهایی که از راه اندیشه به این بن بست ها رسیده اند خیلی بیشتر از آمار خودکشی هاست و تازه مطالعه ای در میان خودکشی کرده ها هم برای اینکه بفهمیم از چه تیپ آدمهایی بوده اند سودمند است. اگر به دلیل و مدرک بود باید هر روز گروهی از دانشمندان و متفکران دست به خودکشی می زدند.

دوست عزیز، انصاف بده که بحث مردافکنی ست. آنچه نوشتم بیشتر از سر دوستی بود. می دانی، دوستی بی نام و بی سلام، دو خط نوشته که با خواندن اش بیشمار لحظه و فکر و خیال از جلوی چشم ام می گذرد. و به راستی که هر کس دست آخر تنها می تواند برای خود اش دلیلی بیابد. منظور اینکه هر خطی که می نوشتم از سر احساس دوستی ای بود که آدم نسبت به غریبه ای احساس می کند که نمی داند وقتی آمده این دو خط را نوشته روزگار اش چه بوده.

شاد و سلامت باشی
با ادب و احترام

قایق آبی دوشنبه 30 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.blueboat.blogsky.com

زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن
زیبا بود مثل همیشه و ممنون از این همه لطفی که داری امید وارم همیشه موفق باشی من مثل شما از نمیتونم خوب بنویسم .آپ کردم

نیلوفر عزیز سلام
زندگی هر چه هست، من یکی که دو دوستی چسبیدم اش.

ممنون از نظر لطف ات. هر چه بوده اقرار به قرار بوده و نه بیشتر.

از اون حرفایی زدی که تمام وجود آدمو پر از گره ی کور می کنه ها! جان هر کی دوست داری کوتاه بیا.

آپی؟ به دو می آیم.

با ادب و احترام

سهراب سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ http://prepay.ir/?referid=3231

سلام دوست من.

اگر از Oxin خسته شدید یا به دنبال یک جای معتبر برای کسب درآمد در قبال نمایش تبلیغ می گردی ، این یکی رو هم امتحان کن.

امتحانش ضرری نداره.

سلام دوست من


شاد و سلامت باشید

عماد چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:49 ق.ظ http://bhb.blogfa.com


با سلام.خسته نباشید. وبلاگ قشنگی داشتی.
در ضمن اگر دوست داشتی بازدید وبلاگت یا کلیک روی تبلیغاتت زیاد بشه حتما یه سری به وبلاگ من بزن.پشیمون نمیشی.
نترس لینکباکس نیست ..... به دردت می خوره.
این آدرس سایت http://bhb.blogfa.com

اینم یاهو ای دیم yahoo id :::: gold.0511

منتظرم. موفق باشی. یا علی

عماد عزیز سلام

شما هم خسته نباشی. ممنون از نظر لطف ات.

خیالت راحت باشه نترسیدم!

یک وقت دیدی خدمت رسیدم.

یا علی

pubertyguide چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ http://does-masturbat.te.rusalka.fr.cr

sb6HIs <a href=http://masturbation-and.rusalka.fr.cr/index.html> embarrasing puberty stories boys </a>
<a href=http://masturbation-and.rusalka.fr.cr/fransomex.html> how does estrogen affect females during </a>
<a href=http://female-puberty.te.rusalka.fr.cr/index.html> nutritional supplements delayed puberty </a>
<a href=http://female-puberty.te.rusalka.fr.cr/reritaw.html> puberty pictures </a>
<a href=http://why-girls.te.rusalka.fr.cr/index.html> puberty real photos </a>
<a href=http://why-girls.te.rusalka.fr.cr/qunddsu.html> puberty guide for boys </a>
<a href=http://penis-anatomy.rusalka.fr.cr/index.html> male puberty and changes </a>
<a href=http://penis-anatomy.rusalka.fr.cr/osathofen.html> boy puberty questions </a>
<a href=http://puberty-guides.te.rusalka.fr.cr/index.html> how to induce puberty </a>
<a href=http://puberty-guides.te.rusalka.fr.cr/rofeesm.html> puberty itching scrotum </a>
<a href=http://ferrari-club.susanna.xxl.st/index.html> ferrari 250 gto recreation for sale </a>
<a href=http://ferrari-club.susanna.xxl.st/verreliri.html> ferrari modena </a>
<a href=http://puberty-sexual.rusalka.fr.cr/index.html> growth after puberty </a>
<a href=http://puberty-sexual.rusalka.fr.cr/jetinrtheth.html> daniel radcliffe and puberty </a>
<a href=http://ferrari-wa.abric.susanna.xxl.st/index.html> ferrari enzo pictures </a>
<a href=http://wrecked-fe.abric.susanna.xxl.st/index.html> ferrari f40 4wd </a>
<a href=http://wrecked-fe.abric.susanna.xxl.st/usonlaungn.html> ferrari 156 </a>
<a href=http://ferrari-us.susanna.xxl.st/index.html> ferrari 512 special </a>
<a href=http://ferrari-us.susanna.xxl.st/ngudetevede.html> ag ferrari </a>
<a href=http://ferrari-an.abric.susanna.xxl.st/yordetheth.html> cesare ferrari ardicini </a>
<a href=http://ferrari-an.abric.susanna.xxl.st/quncckelit.html> acer ferrari repair guide </a>
<a href=http://free-ferra.abric.susanna.xxl.st/index.html> ferrari car </a>
<a href=http://free-ferra.abric.susanna.xxl.st/xithedist.html> ferrari used part </a>
<a href=http://does-masturbat.te.rusalka.fr.cr/uawsusorou.html> procosious puberty </a>
<a href=http://does-masturbat.te.rusalka.fr.cr/zenthesi.html> hormones in food and early puberty </a>
<a href=http://puberty-guide.te.rusalka.fr.cr/index.html> puberty teens </a>
<a href=http://puberty-guide.te.rusalka.fr.cr/niuteainit.html> male puberty erections </a>

duduhrened سه‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.kaboodle.com/buying_generic_cialis

Nice Post ! www

thanks

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد