لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

ارابه ی خدایان

  

 

"And the spirit lifted me aloft, and I heard behind me a roar like from a huge earthquake,
as the glory of the LORD lifted itself from its location."  

 

و اسپیریت مرا به هوا بلند کرد، و من در پشتِ سرِ خود غرشی شبیه به یک زمین لرزه یِ بزرگ شنیدم، همان وقت که اورنگِ لُرد، خود اش را از جایگاه اش بالا کشید.

انجیل، عهد عتیق

 *** 

 

در پالنک (Palenque)، یکی از شهر هایِ مایا ها در جنگلِ آغازینِ چیاپاس (مکزیک)، لرد پاکال (Pacal) در تاندر- بردِ (thunderbird) خود به نمایش در آمده است.

*** 

    

 

بر اساسِ آموزه هایِ اصلیِ بودایی، یک فرد می تواند در استوپاها (Stupa) به ارتفاعاتِ بسیار بلند سفر کند، جایی که خدایان زندگی می کنند. برایِ رسیدن به این هدف، او باید اعمالِ "آیینی" خاصی را انجام دهد.

***

مسئله یِ فرودِ موجوداتِ فرازمینی بر سیاره یِ زمین، همیشه موضوعی جالب و در عین حال دلهره آور برای ماست. وقتی در افسانه ها و آیین هایِ مذهبیِ کهن جستجو می کنیم، با اشاراتِ جالبی رو به رو می شویم که یاد آورِ چنین اتفاقی هستند. گذشته از هر گونه قضاوتی، وقتی برایِ مدتی در این فضایِ فکری سیر کنیم، به نظریه یِ جالبی می رسیم که گذشته از جذابیت، به هیچ وجه مهمل نیست. این که شاید در گذشته هایِ خیلی دور، موجوداتی فرازمینی به سیاره یِ ما آمده اند و انسان ها آن ها را دیده اند و از عظمت و شگفتیِ تجهیزات و شاید هیبتِ آن ها به وجد آمده اند و خیال کرده اند که آن ها خدایان هستند که سوار بر اورنگ هایِ باشکوه و غرانِ خود برایِ بازدید از قلمروِ حکوتِ خود به زمین آمده اند. تصویری که از لرد پاکال در این پست گذاشته ام، در کتابِ مشهورِ ارابه یِ خدایان وجود دارد و خیلی از ما با آن آشنا هستیم. اما موضوعِ جالبی که چندی پیش به آن برخوردم، تشابهی بود که میانِ طرحِ سفینه یِ لرد، و نوعی معبد به نامِ استوپا وجود دارد. با توجه به آموزه هایِ بودایی درباره یِ این معبدها، فکرِ جالبی به ذهن ام خطور کرد. این که شاید روزگاری انسان ها موجوداتی پیشرفته را ملاقات کرده اند که با سفینه هایِ خود به زمین آمده اند. بعد آن ها رفته اند و آن انسان هایِ بیچاره در آرزویِ عروج برایِ رفتن به همان جایی که اورنگ هایِ خدایان شان رفته اند، معابدی شاخته اند و در آن نشسته اند و هی زور زده اند که مگر اتفاقی بیفتد و هیچ خبری نشده است!!

***

حدودِ یک ساعت بود که داشتم با دوستی درباره یِ این مسائل با اشتیاق حرف می زدم. بعد از این که حسابی موضوع را جدی گرفته بودم و اندیشه ام درگیر شده بود، ناگهان چهره یِ دوستم در هم رفت و با لحنی غریب گفت:

-  محمد یه چیزی بگم؟

-  بگو..

-  ناراحت نمیشی؟ ظرفیتشو داری؟

-  آره بگو! چی شده؟

-  ببین همه یِ این چیزا که گفتم دروغ بود، داشتم اذیتت می کردم!

قبل از این که بخواهم خود ام را جمع و جور کنم و فکر ام را به کار بیندازم، احساسِ تلخی همه یِ وجود ام را فراگرفت. احساسِ این که به موضوعی بی پایه و اساس باور داشتم. مثلِ این بود که توهینِ بزرگی به من کرده باشند. البته دوست ام خیلی زود لبخند زد و گفت که شوخی کرده و ازین کار منظورِ خاصی داشته است:

ببینید، شما به سراغِ یک آدم می روید و شروع می کنید با او در موردِ مهمل بودنِ عقیده اش حرف می زنید. عقیده ای که شاید آن شخص یک عمر را با باور به آن زندگی کرده باشد و تمامِ شادی ها، غم ها، امید ها و خلاصه تمامِ زندگی اش بسته به آن باشد. من تنها 1 ساعت بود که به آن موضوع باور کرده بودم، اما با آگاه شدن از بی پایه بودن اش تمامِ تن ام یخ کرد.

***

به عنوانِ آخرین حرف:

Edgar Dean „Ed“ Mitchell ششمین فضانوردی ست که قدم رویِ کره یِ ماه گذاشته است. او می گوید:

چنین سفری در فضا همه چیز را عوض می کند. هنگامی که رویِ ماه فرود آمدم، احساسِ فراگیری از این داشتم که جهان هم خود یک وجودِ هوشیار است. به این معنی که تمامِ اشکالِ حیات، چه رویِ زمین و یا جایی دیگر، همه جزئی از یک کل هستند. من هیچ شکی ندارم که فرا- زمینی ها از سیاره یِ ما دیدن کرده اند. دولت ها مدارکِ بسیاری از دیدنِ بشقاب پرنده ها دارند. به عنوانِ یک دانشمند، به عقیده یِ من منطقی ست که تعدادی از این شواهد مربوط به اشیاء پرنده یِ فرا- زمینی باشند. تجربه به من نشان داده که ارتش بیش تر از مردمِ عادی حاضر به گفتگو با من درین مورد بود، به این خاطر که مردم ممکن است این حرف ها را دیوانگی قلمداد کنند. و بعد از گفتگو با آن ها، هیچ شکی باقی نمی ماند که: زمین در گذشته توسطِ فرا- زمینی ها دیده شده است. در حدودِ 500 سالِ پیش، کوپرنیک محکوم به ارتداد شد، به این خاطر که معتقد بود زمین مرکزِ جهان نیست. و امروز بیش ترِ ما هنوز معتقدیم که انسان، مرکزِ بیولوژیکیِ هستی ست. ما هنوز باور نداریم که زندگیِ هوشمند در خارج از زمین وجود داشته باشد، تا زمانی که در حالِ خرید کردن با یک موجودِ غریبه برخورد کنیم..

نظرات 13 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ب.ظ http://raazbaran.persianblog.ir

سلام.
مطلب جالبی بود. حتی اگر وجود موجودات ماورای زمینی واقعیت نداشته باشه موضوع جذابیه.
پست یک مقدار پراکنده بود. ولی چه کسی میتونه بگه که چیزی واقعات داره یا نه! از کجا معلوم این چیزها که نوشتین درست باشه یا نباشه! من که میگم هرچیزی ممکنه.

زینب عزیز سلام

اول از همه با خاطر تاخیری که در جواب دادن به کامنت شما پیش اومده عذرخواهی می کنم. امیدوار ام به بزرگی خودتون منو ببخشید.

دوم این که بی نهایت به خاطر حضور شما خوشحال ام. ازین که آدرس وبلاگتونو گذاشتید خیلی ممنون ام. حتما خدمت می رسم.

راستش خودم به واقعیت داشتن بازدید موجودات فرازمینی باور چندانی ندارم و به این موضوع زیاد خوشبین نیستم. اگه بتونیم از جذابیتی که موضوع داره عبور کنیم، به این جا می رسیم که این فرضیه هیچ پشتوانه ی علمی نداره. ولی گذشته از همه ی اینا من هم مثل خیلی از آدمای دیگه دل ام میخواد که یه روز شاهد کشف حیات فرازمینی باشم.

هدف اصلی من از گذاشتن این پست همون بخشیه که سبزرنگش کردم. احساس کردم که انتخاب مسئله ی موجودات فرازمینی برای نزدیک شدن به این منظور مناسب باشه.

زینب خوب و عزیز، امیدوار ام همیشه شاد و سلامت باشی.
با ادب احترام و محبت بی پایان

بهار شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ق.ظ http://paezsard.blogfa.com

سلام دوست عزیز...
مطلبت ...زیبا...وپرمفهومه...
خوشحال می شم به کلبه حقیرانه ام سر بزنی...
ممنون...[گل]

بهار عزیز سلام

ازین که پست مورد توجه شما قرار گرفته خوشحال ام. به روی چشم. حتما خدمت خواهم رسید.

موفق و پیروز باشی.
با ادب و احترام و دوستی

خیزران شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:36 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

م مدعزیز
سلام
این روزهابسیارشادوشنگولم که این شادی وشنگولی بی ارتباطبا مسائلی نیست که درکامنت های اخیربراین نوشته امنتوشتنی ونمیدانی اردتی که به تو دارم دوصدچندان شده .همیشه دوستی با(آدمحسابی)جماعت جزآرزوهایم بوده پدرمیگفت یک (آدمحسابی)دنیائی رامی ارزد .
خوب یادت باشد دربین دوستانخصوصی (آدمحسابی)لقبیست که به همه کس دادهنمیشود ومنخوشحالمکه یک (آدمحسابی)به دوستان من اضافه
باری
درمورد پست جدیدت من ازنظر هنری/ دینی/ اسطوره ای/
وارد ماجرانمیشوم که درینمورد تا بخواهی اسنادومدارک درمورد مطالب تحقیق نشده ولی نتیجه گرفتن ازقبل که درتناقض با معیارهای علمیست فرالوان است.
امانظربه اینکه یکی از تخصص های بی شمارمن!!!(بیو لوژی است)
لاجرم مجبوربودمی تخصص دیگری درمورد(اگزو بیولوزژی)یعنی حیات خارج از جو واحتمال وجودآن ازدانشگاههای معتبر دنیا بیگرمی!!!
راستش رابخوای به ضرس قاطع(خرس قاتل)
باید خدمت آن عزیز ودوستگرامی بگویم که تحقیقاتی که تاکنون مراکز
تحقیقاتی بزرگ دنیا درمورد احتمال حیات درخارج از جو زمین بدست آمده هیچ نشانی از حیات هوشمند تا اینلحظه درکرات وسیارات دیگر به دست نیامده اگر به کتاب اسطوره های جدید دکترجلال ستاری رجوع کنید تمامی این اخباررااز نظر علمی مردود دانسته وآنهارا جزاسطوره های زمان جدید ارزیابی کرده است.یادم هست عده ای بادیدن اهرام مصر وستونهای عظیم تخت جمشید وسایر آثار باستانی محیرالعقول نظر داده بودندکه این بنا ها نمیتوانسته بوسیله ی بشر زمینی ساخته شده باشد لاجرمنشستند وگفتند ونوشتند ونظریه دادند که این بنا ها بوسیله ی موجودات عجیب وغریبی که ازکرات دیگر آمده ساخته شده اند که خوشبختانه باستانشناسی وتاریخ وسایر رشته های علوم انسانی بطلان این نظریه را ثابت کرد.
حرف آخر ممکن است بعلت گستردگی جهان خارج از جو بصورت یک نظریه ی رایگانکسانی احتمال وجودحیات هوشمندرا در خارج از جو بپذیرند ولی این نظریه همچنان بدون پشتوانه ی مدارک علمی درمراکز تحقیقاتی دنیا خاک میخورد خاک خوردنی.از نظر فلسفی احساس تنهائی محتوم بشرراهم به همین تنهائی نسبت میدهند که داستانش مفصل است
البته منخود علاقه دارمکه ایکاش چنینچیزی تحقق پیداکند ولی تا به امروز داستانهای بشقاب پرنده واین حرفها جز حرفهای کشک وپشمدرکارهای هنری وسینما خودرا نشان داده است
باادب احترزام ومحبت فراوان
ح

خیزران عزیز سلام

با خبر شدن از خوشحالی شما و مخصوصا این که نوشتید دوست کوچکتان هم نقشی درین شادی داشته، شادمانی لحظه های مرا هم صد چندان می کند. این لحظه برای من بی نهایت بزرگ و دوست داشتنی ست. همیشه از دریچه ی زلال دوستی با شما چه شادی های نابی که نصیب من نشده است. پیش خود ام همیشه آرزو می کردم که کاش روزی برسد که من هم بتوانم حداقل به اندازه ی قطره ای ازین دریای شادی که شما به من بخشیدید، در وجود شما بیافرینم. حالا این آرزو برآورده شده و ازین بابت با تمام وجود خوشحال ام.

خیزران عزیز، (نمی دانم باید آن را چه بنامم؟) این قدر به جان ام نشست و این قدر وجود ام را سرشار از دوستی و احترام و ارادت کرد که از مرز گفتنی ها گذشت. فقط این را می گویم که همان قدر که به کوچکی و بی بضاعتی خود ام ایمان دارم، به همان اندازه هم به زلالی عشق ام نسبت به شما ایمان دارم. اگر جزین بود از شرمساری دل ام می خواست زمین دهان باز می کرد و مرا می بلعید.

در مورد موجودات فرازمینی و حکایاتی که با تکیه به آن در مورد خیلی از بناهای قدیمی گفته شده، بدون چون و چرا با شما موافق ام. بدون این که بخواهم ازین رویکرد که بیان خواهم کرد به ضرر سایر دیدگاه ها دفاع کرده باشم، می گویم که رویکرد من در برخورد با تمام زندگی ازین اصل پیروی می کند که هیچ چیز نیست مگر این که عکس اش ثابت شود.

دلیل این که همچین موضوعی را انتخاب کردم دو چیز بود:

۱- همان طور که در پست اشاره کردم می خواستم فضای مناسبی برای نزدیک شدن به حرفی بسازم که با رنگ سبز در پست مشخص کردم

۲- بسیاری از واقعیت های زندگی تاریخی بشر در پشت لایه های ضخیم اسطوره و باورهای متافیزیکی پنهان شده است. تا زمانی که به این طور مسائل به دید اسطوره نگاه می کنیم، مشکلی وجود ندارد اما زمانی که آن ها در حافظه ی تاریخی ما جای واقعیت تجربه شده را می گیرند، مشکل آغاز می شود. فکر کردم به میان کشیدن این بحث، تا حدودی دیدگاه ما را در مورد بسیاری از باورهایمان عوض کند و شاید تلنگری باشد برای بازبینی بسیاری از مسائل.

در کنار تمام این ها، می خواستم به این موضوع بپردازم که به راستی چه چیز باعث می شود که ما در برابر نقدهایی که به باورهایمان وارد می شود موضع دفاعی شدید می گیریم؟ به نظر ام این طور می آید که ما در واقع از این باورها نیست که دفاع می کنیم. بلکه از موجودیت خودمان که هستی ما را موجه می کند دفاع می کنیم. گاهی انکار یک باور منجر به انکار یک عمر زندگی که بر پایه ی آن باور بنا شده است می شود.

همان طور که شما اشاره کردید تا کنون بشر موفق به کشف هیچ نشانی از حیات فرازمینی نشده است. می خواستم به این موضوع اشاره کنم که من هم با تکیه بر همین اصل گفتم که هیچ چیز نیست مگر این که عکس اش ثابت شود. این اصلا به معنی انکار بی چون و چرای هر چه نادیده است، نیست. بلکه تکیه بر چنین چیزهایی را تا زمانی که در حد فرضیات به گفته شما رایگان هستند، نادرست می داند.

در آخر به خاطر معرفی کتاب اسطوره های جدید بسیار از شما ممنون ام. باور کنید همیشه کامنت های شما را چند بار و حتی چندین بار می خوانم تا مبادا نکته ای نادیده بماند و بهره ی شایسته را از نوشته های ارزشمند شما نبرم.

خیزران عزیز، هر وقت کامنتی از شما می رسد و مشغول خواندن و بعد فکر کردن در مورد آن می شوم، و هنگامی که برای شما می نویسم، لحظه های بسیاری پیش می آید که گذر زمان را از یاد می برم و غرق گفت و گو با شما می شوم. شما را ازصمیم قلب دوست دارم.
آرزو می کنم روزهای شادی هر چه بیشتر به درازا بکشند.

با ادب احترام و محبت بی پایان
ح

از محمد به بهار شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ب.ظ

این کامنتی ست که دوست خوبم بهارا برای پست قبلی گذاشته بودند و من کوتاهی کردم و پاسخ دادن به آن را به تاخیر انداختم. امیدوارم آوردن آن کامنت و پاسخ من در این پست کمی از سنگینی بار شرمندگی من کم کند:

کامنت بهار:


سلام دوست عزیز...
خوشحالم کردی که بهم سر زدی...
بازم منتظرتم...
کلبه حقیرانه من منتظر حضور پرمهرت است...
با تشکر و سپاس...
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:
بهار عزیز سلام

به خاطر تاخیر طولانی ای که در ٫اسخ دادن به کامنت شما مرتکب شدم بی نهایت شرمندم و امیدوار ام شما از سر بزرگی و بخشندگی از سر تقصیر دوست کوچک خود بگذرید.

باعث افتخار من است که که خدمت برسم و از فضای گرم و دوستانه ی وبلاگ شما بهره مند شوم. حتما باز هم خدمت خواهم رسید.

باز هم به خاطر کوتاهی ای که کردم عذر خواهی می کنم. ببخشید.

همیشه شاد و سربلند باشید

با ادب احترام و محبت بی پایان

نیلوفر شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 05:14 ب.ظ http://jaduyesokoot.persianblog.ir

سلام محمد عزیز
خوبی؟
امیدوارم خوب و خوش باشی و ایام به کام
ممنون از حضور زیبات
و عذر میخوام که مدتی بهت سر نزدم
فعلآ در مورد پستت چیزی نمیتونم بگم چون کامل نخوندم اگه باز غیبم نزنه مزاحمت میشم
شاد باشی و سلامت

نیلوفر عزیز سلام

نمی دانی چقدر دل ام برای تو و احوال پرسی دل چسب ات تنگ شده بود. چه خوب کردی که آمدی. همین که خبری از تو داشته باشم (حتی یک کامنت خالی با اسم تو) غنیمت است. امیدوار ام هر جا که هستی شاد و لبریز از زندگی باشی. من هم خوب ام. با این همه اتفاق خوب که هر روز برایم می افتد مگر می شود بد باشم؟ هیچ چیز مثل احوالپرسی دوستان حال مرا جا نمی آورد.

جادوی سکوت، همیشه مشتاقانه منتظر حضور گرم و صمیمی تو هستم، جای تو همیشه این جا خالی ست.

با نهایت ادب احترام و دوستی

از محمد به مینا شنبه 2 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ب.ظ

این کامنتی ست که دوست خوبم مینا برای پست قبلی گذاشته بودند و من کوتاهی کردم و پاسخ دادن به آن را به تاخیر انداختم. امیدوارم آوردن آن کامنت و پاسخ من در این پست کمی از سنگینی بار شرمندگی من کم کند:

کامنت مینا:

سلام

پست خیلی جذابی بود! چن خط اول را خوندم نتونستم رهاش کنم - حقیقتش داشتم میرفتم اما انگار به صندلی چسبیدم

روندی که در مورد اعدام و محکومین به مرگ نوشته بودی و نتیجه گیریش خیلی جذاب و تکان دهنده بود!

میدونید من خیلی به این موضوع فکر می کردم که اصلا چطور میتونه یک نفر آگاهانه زندگی کسیو بگیره!

وقتی که از دور به قضیه نگاه میکنم خیلی راحته و یک قضاوت ساده است
مثلا کسی که یک نفر دیگه را میکشه باید کشته بشه!
اما واقعا زندگی به نظر من خیلی مهمتر از اینه که یک انسان دیگر براش تصمیمی بگیره
تمام سرمایه یک روح برای رشد و گذر و رسیدن به تکامل زندگیشه
درسته که بعد از مرگ هم تکامل وجود داره ! اما واقعا قضاوت در مورد مرگ یک انسان خیلی سخته
خیلی سخته
خوشحالم که هیچ وقت وارد رشته هایی که به نوعی مربوط میشه به قضاوت نشدم

و اما نتیجه گیری که کردی در مورد مذهب
واقعا جای افسوس داره که اعتقادات آسمانی به جای اینکه باعث رحم و عطوفت انسانها بشه بر عکس باعث شده که خیلی ساده کسی را به جرم کافر بودن بسوزانند!!!
البته در ایران و در اسلام هم چنینی مجازاتهایی هست

من خودم آدم مذهبی نیستم اما واقعا اعتقاد دارم که مذهب این چیزی که جا افتاده و داره اجرا میشه نیست
به عنوان مثال همین قانون سنگسار کردن
همه ما از این قانون متنفریم
همه کسانیکه دارای روح سالمی و روان انسانی هستند و هنوز اونقدر سیاه نشدند از این قانون متنفرند

اما وقتی با حقوقدانهای منصف صحبت میکنی میبینی که اصلا قانون اولیه اسلام به این شکل نیست که الان دارند اجرا میکنند و خیلی ملایم تره و اصلا منجر به مرگ کسی و حتی آسیب جدی هم نمیشه
هرچند که من خودم شخصا با همین هم مخالفم.
بگذریم

راستش اونقدر این پست جای بحث داره و از طرفی لاونقدر کامله که به قول بیتای عزیز جای حرفی هم نداره
حرف حساب که جواب نداره!

ببخشید که پر حرفی کردم. خوشحالم از حضور پر بار شما

سربلند باشی
--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ:
مینای عزیز سلام

قبل از هر چیز می خواهم بدانی حالا که جواب کامنت شما رو می نویسم، این قدر شرمنده و خجالت زدم که حتی از سر بالا کردن در برابر صفحه ی مانیتور که مزین به نوشته های پر از محبت و زیبای شماست هم شرم می کنم. وقتی یک بار دیگر کامنت را خواندم خجالت ام صد چندان شد و ازین که پاسخ دادن به این همه لطف و بزرگواری شما رو این همه به تاخیر انداختم حسابی به خود ام تاختم. بگذار این حدیث کوتاه کنم که تلخیش شایسته ی شیرینی حضور دوست عزیزی چون شما نیست و امید به بخشندگی شما ببندم.

ازین همه لطفی که نسبت به من داری بی نهایت ممنون و سپاسگذار ام. مثل روز روشنه که تنها چیزی که من رو روی این صندلی میخکوب می کنه حضور دوستان مهربان و بلند طبعی چون شماست.

دوست خوبم، این که کشتن انسان آن هم به صورت آگاهانه به نظر شما امری غیر قابل هضم میاد، نشان از پاکی جان شما داره اما واقعیت همان طور که حتما خودتون هم می دونید هزاران مرتبه ازین ترسناک تر و تکان دهنده تره. ولی ازین گذشته بحث در مورد مسئله قتل و این که این موضوع در کجای زندگی تاریخی بشر قرار می گیره و واقعا باید در موردش چه قضاوتی بشه، بسیار گستردس و بی چون و چرا از حوزه ی توان دوست کوچک تو خارج.

در مورد این که گفتی خوشحالی که وارد رشته های مربوط به قضاوت نشدی:

حتما این عبارت به گوش ات خورده که بشر محکوم به اختیاره. مقصود ام اینه که در تمام طول تاریخ همواره بشر برای حفظ بقای خود اش ناچار از قضاوت در مورد مسائل مختلفه زندگی بوده و هست. منتها گاهی حوزه ی این قضاوت به مسائلی کشیده میشه که کار در اون جا خیلی سخته. یکیش همین تصمیم گیری برای گرفتن جان یک انسان دیگه س. درین مورد فقط جرات می کنم بگم که زندگی بشری بسیار گسترده س و میدان مسائل بدون پاسخ سرسام آور.

مینای عزیز من به هیچ وجه نه هدف ام این بوده و نه در توان خود ام می بینم که در مورد مذهب بحث کلی بکنم. این جا هم فقط به مستندات تکیه کردم و گفتم خیلی از اعمال بشر ریشه در اعتقادات و باورهای مذهبیش داشتن و دارن. ولی به هیچ وجه نخواستم در مورد درستی یا غلطی اونا نتیجه بگیرم.

من مذهب رو ساخته ی اندیشه ی بشر می دونم و بنابراین به هیچ وجه اونو پدیده ای مافوق بشری قلمداد نمی کنم که حالا بشر با نادانی خود اش اونو تحریف کرده باشه یا بد اجرا کنه. ازون گذشته همیشه سعی می کنم نگاهم به تمام تاریخ زندگی بشر فراسوی نیک و بد باشه. در طول تاریخ بشر نقاط اوج و فرود بسیار داشته. برای این که بتونیم به شناخت نزدیک به واقعیتی از زندگی تاریخی بشر برسیم باید در مطالعات خودمون سعی کنیم به هیچ وجه با دید عشق و نفرتی یا خیر و شری به مسائل نزدیک نشیم.

مینای عزیز، باور کن هنوز هم به خاطر تاخیری که پیش آمده بی نهایت شرمنده ی شما هستم. به بزرگی خود مرا ببخشید.

حضور دوست فرزانه ای چون شما باعث خوشحالی و افتخار من است. همیشه منتظر کامنت های پرمایه و هر روز مطول تر شما هستم.

شاد و سربلند باشید
با ادب احترام و محبت بی پایان

زینب یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ب.ظ http://raazbaran.persianblog.ir

سلام.
از همه تعریفهاتون ممنون. از لینک هم ممنون. من هم لینکتون کردم.

زینب عزیز سلام

راست اش دیدم نوشتید تعریف، به وبلاگ تون سر زدم کامنتمو خوندم تعریفی ندیدم. به سراغ جواب ام به کامنت شما رفتم باز هم تعریفی ندیدم. هر چه بود بیان واقعیت بود و بس. برای همین فقط می تونم از لطف و منش والای شما تشکر کنم.

همیشه در خیزران کامنت های شما رو تا حد امکان می خوندم. وقتی در جواب حضور پر از محبت شما به وبلاگتون سر زدم و خدمت رسیدم، ازین که می تونم یک لینک دیگه به جمع لینک های دوستان عزیز و بزرگ ام اضافه کنم با تمام وجود خوشحال شدم. باعث افتخار منه. حالا از این که می بینم شما هم افتخار دادید و منو لینک کردید خوشحالیم دو چندان شد. امیدوار ام شایسته ی بودن در جمع دوستان شما باشم.

همیشه شاد و سلامت باشید
با ادب احترام و محبت بی پایان

حبیبی دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:46 ب.ظ http://http://hooshng.blogfa.com/

سلام آقامحمد
از لطف شما ممنونم .
از خودتان بیشتر بنویسید به صورت خصوصی.
تهران تشریف دارین یا...

هوشنگ عزیز سلام

همیشه ازین که خدمت دوست عزیزی چون شما برسم خوشحال میشم. من هم از بهره مندی از حضور پربار شما در لوح نو بسیار بهره می گیرم. امیدوار ام هر روز بیش تر و پر رنگ تر شاهد حضور شما باشم.



با ادب احترام و محبت بی پایان

بیتا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ

محمد عزیز سلام
پست زیبایی بود و جدای از پست عکس های بسیار جالبی بود
کوچکتر که بودم آنقدر به مسئله وجود موجودات دیگر در کرات علاقمند بودم که این علاقه مرا به مطالعه در مورد ستاره ها کشاند و هر چه در مورد اکو سیسیتم سیارات و ستاره های دیگر گیرم می امد مطالعه می کردم ولی حتی امکان حیات در مریخ را هم همین تازگی ها رد کردند
هر چند ما جز راه شیری کهکشان های بسیاری داریم و امکان حیات را نمی توانیم در آنان برسی کنیم
به هر حال هنوز هم به قول ژانوس عزیز وجود موجودات در کرات دیگر ثابت نشده
اما من خیلی دوست دارم کشک بودن این قضیه روزی رد شود
خیلی جالب باید باشد ارتباط با موجودات کرات دیگر
آن هم در شرایطی که ما هنوز بعد از چند ین و چند هزارسال ارتباط با موجودات زمینی را هم به درستی نمی دانیم

بیتای عزیز سلام

امیدوار ام که حال ات خوب خوب خوب باشد.
بگذار گیر و دار جان فرسای فاصله ها را برای دمی هم که شده از یاد ببرم و با دل راحت چند خطی برای دوست عزیزم بنویسم که حالا حال و هوای خوش و خنکی دارم و احساس می کنم می شود حرف های قشنگی زد.
روزگاری بشر خیال می کرد که زمین مرکز کائنات است. اما بعد فهمید که تنها سیاره ای ست در منظومه ی شمسی. آن زمان فکر می کرد که در مرکز کهکشان راه شیری جای دارد اما بعد فهمید که در واقع منظومه ای طرد شده است و در حاشیه ی این کهکشان است. تا به امروز تنها چندین میلیارد کهکشان شناسایی شده اند که هر کدام دانه ای از خوشه های بزرگی هستند که هر کدام بی شمار کهکشان را در بر گرفته اند. در واقع ما هنوز پایمان را از یک قدمی در خانه مان آن طرف تر نگذاشته ایم. راست گفتی که حتی زمین خودمان را هم به خوبی نمی شناسیم. و اصلا مگر هنوز انسان را به درستی شناخته ایم؟
بگذار می خواهم به موضوع جالبی اشاره کنم. من عقیده دارم که انسان به امید زنده است. و در ورای تمام اهدافی که هر لحظه برای رسیدن به آن ها زندگی را به پیش می برد، هدفی بزرگ و شاید دست نیافتنی وجود دارد که همیشه در پس زمینه ی تاریخ انسان وجود داشته است. می دانی از چه حرف می زنم. اما بیا کمی دقیق تر نگاه کنیم. اگر به تاریخ نگاه کنیم می بینیم که همواره انسان ها در هر زمانه ای هدف هایی بزرگ را پیش روی خود تصویر کرده اند و برای رسیدن به آن ها به تکاپو برخاسته اند. اما در همه ی موارد در دوران زندگی آن ها این هدف برآورده نشده و در واقع به بیانی می توان گفت که آن ها شکست خورده اند. اما بعد از آن ها انسان های دیگری آمده اند که قدمی به آن هدف نزدیک تر شده اند در حالی که خودشان در واقع هدف دیگری پیش رو داشته اند و آن ها هم در نهایت در رسیدن به هدف خود ناکام مانده اند. ببین خیلی جالب است. یک توالی پیاپی از شکست در رسیدن به هدف ها که در نهایت اگر قبول می کنم باشد اگر کمی خوشبین و حتی ساده لوح باشیم، آری در نهایت منجر به پیشرفتی قدم به قدم به سوی رسیدن به آن هدف بزرگی که در بیش تر مواقع مستقیما به آن اشاره ای نمی شود اما در واقع بزرگ ترین انگیزه ی انسان ها در طول تاریخ برای ادامه دادن و زندگی کردن بوده است. من ازین به امید تعبیر می کنم. ببین خیلی جالب است. همه ی ما وقتی دوران شهوت رسیدن به جاودانگی را پشت سر می گذاریم، در خلوت خودمان به این باور می رسیم که در نهایت نخواهیم توانست تا قبل از این که مرگ به سراغ مان بیاید و فرصت تمام شود، به کلید معمایی که هر لحظه حتی به صورت ناخودآگاه در وجود ما طلب جواب می کند دست پیدا کنیم. اما با این حال هنوز امیدوار ایم و این شوق عمیق حرکت به سوی آن هدف بزرگ در جان ما می جوشد و ما به آینده امیدوار ایم. نمی دانم تا این جا چقدر با من موافقی اما باکی نیست. بگذار چیز دیگری هم بگویم. می خواهم بگویم که در واقع ما در حال زندگی نمی کنیم. بلکه همیشه هدفی در آینده است که ما را به زندگی تشویق می کند. هدفی که با تکیه به تجربه از جزئی ترین مسائل تا کلی ترین شان آن طور که در ابتدا می خواستیم به آن ها نمی رسیم. و ازین منظر می توان گفت که شکست خورده ایم. اما در جریان همین تکاپو برای رسیدن به هدف ما قدم های بسیاری برمی داریم که به هر حال قدمی به جلو هستند و ما در نهایت کاری انجام داده ایم. در هر لحظه از زندگی ما با توجه به تجربه ای که تا به آن لحظه از زندگی داریم، هدفی را تصویر می کنیم و به تعریفی دیگر، افقی از زندگی را در پیش روی خود می بینیم. اما وقتی برای رسیدن به آن افق شروع به حرکت می کنیم، در نتیجه ی این جابجایی، افق هم تغییر می کند و هدف گم می شود. اما در عوض افق های تازه ای پدیدار می شوند. و همواره امید وجود دارد.

حالا شاید جذابیت فکر کردن به وجود حیات هوشمند فرازمینی از همین مسئله ی امید ناشی بشود. امیدی که می خواهد با این وانهادگی بزرگ و مرد افکن مبارزه کند و از پای نایستد. غریزه ای که می خواهد در دورترین افق پیش روی خود غایتی را به تصویر بکشد که در آن انسان به تمامی انسان شده باشد و دیگر آرزو نباشد. حتی اگر در تنهایی خود اش فراوان به این موضوع بیندیشد که: این آرزو هرگز برآورده نخواهد شد.

نیچه می گوید که در جهان هیچ چیز نیست. بلکه همواره همه چیز {می شود} و این شدن همواره ادامه دارد. نباید از بودن سخن گفت. زیرا این نگاه راه به بن بست اندیشه و تحجر می برد. اندیشه می خواهد به هر قیمتی شده مسئله ی هستی را فرای زمان بودگی ببیند و این هیچ گاه مقدور نیست. اما خوب آرزویی بسیار عمیق و وسوسه گر است. منظور ام جاودانگی ست. نگاهی به بسیاری از مکاتب بزرگ بینداز. همه حقیقت را گوهری برتر از زمان تعریف کرده اند. در این مسئله جای تامل بسیار است.

بیتای عزیز ببخشید هزار بار ببخشید. سر ات را درد آوردم. تا دل ام خواست نوشتم. به هر سویی که خیال ام پرید رفتم. مهم نیست چه نوشتم. باور کن باور کن که هدف ام در پس تمام این نوشتن ها تنها لحظه ای رسیدن به چشمه سار زلال دوستی بی شائبه بود و لحظه ای نفس کشیدن در هوایی بی دیوار. هدفی که شاید هیچ گاه بدست نیاید اما امید همیشه زنده است.

همیشه شاد و سلامت باشی
با ادب احترام و محبت بی پایان

بهار چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ق.ظ http://paezsard.blogfa.com

سلام دوست عزیز....
ممنون که مهمان خانه ام شدی...
منم هرروز مهمان خانه ات هستم....
خوشحال می شم اگر به وبلاگ داستانم هم سر بزنی وبرای بهتر شدن مطالبم راهنماییم کنی...
باتشکر فراوان...bargrezan.blogfa.com

بهار عزیز سلام

دست و دل بازی تو در محبت به دوستان منو سر شوق میاره. از طرفی هم آدم شرمنده میشه. بدون که من هم کم تر از تو به یادت نیستم.

چه کار خوبی کردی. به روی چشم. حتما میام. اما برای این که داستاناتو بخونم و اول لذت ببرم و بعد یاد بگیرم. بی تعارف گفتم. من در جایگاهی نیستم که شمارو درین مورد راهنمایی کنم. به عنوان یه خواننده ی علاقه مند و نسبتا آشنا، بازتاب نوشته هاتو روی خودم سعی می کنم تا جایی که میشه بی شائبه بگم. باشد که به کاری آید.

بهار عزیز، منو لایق دونستی و ازم خواستی نوشته اتو بخونم. می دونم یه نویسنده چقدر برای نوشته هاش ارزش قائله. جدای از غنایی که دارن یا ندارن. اونا یادگار و بازتاب لحظه های نابین. به این خاطر بی نهایت ممنونن ام.

همیشه شاد و سلامت باشی
با ادب احترام و محبت بی پایان

شیرین چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:11 ب.ظ http://sz1.blogfa.com

سلام محمد عزیز
پیش از این هم یکی دوبار پست زیبا و پربارتون رو خوندم ولی چون چیزی نداشتم که درخور پست زیبا و جذابتون باشه از گذاشتن نظر پشیمان شدم.

گاهی اوقات اینکه حتما بخواهی وقتی برای دیدار دوستی می ری حتما در خور و مناسب با موضوعش نظر بنویسی آزادی رو از تو می گیره و دستهاتو می بنده.
از همون دوران کودکی آرزو داشتم که جای اینکه زمینی باشم و توی زمین زندگی کنم موجود فرا زمینی باشم و توی سیاره های دیگه.

به هر حال به طبع لطیفتون و ذوقتون تبریک و برای زحماتی که برای نوشتن مطالب می کشید خسته نباشید می گم.
شاد و تندرست باشید

شیرین عزیز سلام
امیدوار ام هر جای زمین سبز آبی که هستی، در عبور از لحظه ها نگاه ات رو به سوی اشتیاق لحظه های بعدی باشه. اگر هم گاهی بر می گردی و به گذشته نگاه می کنی، از شوق شکوفه ای باشه که از آرزوی دیروز جوانه زده.

بی شائبه نوشتن و یک رنگی دوستان همیشه منو از صمیم قلب خوشحال می کنه. شیرین عزیز نمی دونی چقدر احساس شادی می کنم از این که می بینم دوستی این قدر بی ریا می نویسه. باور کن اگر به جای نوشتن این کامنت زیبا و دلچسب، تحلیلی جانانه اما به قیمت دامن زدن به فاصله ها برام می نوشتی، دل ام می گرفت. راست میگی خیلی وقت ها پیش میاد برای همه. اما باور کن بعد از هر پستی که می نویسم، دوستای نازنینمو مجسم می کنم که میان و تو خلوت خودشون شاید در حالی که یه چایی هم کنارشون داره بخار می کنه، مشغول خوندن میشن. بعد از اون خدا می دونه ذهن هر کدوم به کجاها که سفر نمی کنه و چه احساس ها که بهشون دست نمیده. اگه بعد از این همه قلابشونو تو این دریای بی ساحل بندازن و حتی شده یه ماهی قرمز کوچولو هم به نیت دوست کوچیکشون بگیرن، برای من به معنای دست یافتن به بزرگ ترین پیروزی هاست.

حالا تو یه شاه ماهی طلایی آوردی. ببین یه خاطره از دوران کودکی. به جرات میگم که هیچ کلمه ای به اندازه ی {کودکی} برای من پر رنگ و پرمعنا نیست. هر وقت تکرار اش می کنم یک عالمه فکر و خیال رنگ و وارنگ دور و برمو میگیرن. یاد کارتون میکروبی افتادم. حتی هنوزم هر وقت به فضا و موجودات فرازمینی فکر می کنم همه چیزو تو حال و هوای اون کارتون به یاد میارم.

دست آخر می خوام به خاطر این همه لطف و بزرگواری شما تشکر کنم. اما باور کن نمی دونم چطوری باید این کارو بکنم. به این خاطر که وقتی تو تنهایی خود ام صادقانه قضاوت می کنم، به هیچ وجه این همه شایستگی رو تو خودم نمی بینم. اینو از صمیم قلب نوشتم. ولی نظر لطف دوستان همیشه منبع غنی نیرو و انگیزه برای بهتر شدنه. یک دنیا ممنون.

باز هم منتظر کامنت های دلچسب ات می مونم. همیشه شاد و پیروز باشی.
با ادب احترام و محبت بی پایان

شیرین چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 04:20 ب.ظ http://sz1.blogfa.com

اینجا بودم و این مطلب به یادم افتاد برای همین برای شما دوست نادیده ام می نویسم:

هنگامی که زمین از آشوبی ازلی زاییده شد،ما، فرزندان آغاز آفرینش، یکدیگر را در روشنایی فارغ از شهوت دیدیم ، و نخستین صدای مرتعش را از دهان خارج ساختیم که هوا ودریا را به جنبش در آورد.
سپس روی زمین خاکستری نوزاد به راه افتادیم، دست در دست یکدیگر.
از طنین نخستین گامهای رخوتناک ما، زمان متولد شد؛ چهارمین نیروی الهی که پای خویش را بر رد پای ما می گذارد، بر افکار و خواهش های ما سایه می افکند و فقط با چشمان ما می بیند.

شاد و پیروز باشید

شیرین عزیز، گاهی بعد از گرفتن یک هدیه، تنها باید سکوت کنی و در این آرزو باشی که برق نگاه قدر دان ات را از پشت این همه دیوار، دوست نادیده ات دیده باشد.

با ادب احترام و دوستی بی پایان

محمود چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 06:48 ب.ظ http://shabnevisi.persianblog.ir

من هم مثل شما و خیلیهای دیگر به چنین موضوعاتی علاقه مندم و ارابه و طلای خدایان را خوانده ام. اطلاعاتم در این زمینه تا حدی ست که در جمعهای دوستانه و خانوادگی برخی چیزها را با آب و تاب تعریف کنم و بعضی وقتها هم یک چیزهایی بر آن بیافزایم. اما تفاوت من با آن دوست شما این است که من در پایان حرفهایم، نمیگویم دروغ گفتم و شنوندگان را در همان حالت تعجب رها میکنم. یگبار یکی از دوستان میگفت که از شبکه چهار سیما شنیده است که مدل مشابه مجسمه ابولهول در کره ماه دیده شده است ، من اگر چه باور نکردم اما همین را هم جاهایی تعریف میکنم و دیگران شگفت زده میشوند. کیف بخصوصی دارد که برخی با دهان باز و چشمهای گشاد شده به تو گوش دهند. بگذریم. برخی چیزها را نباید جدی گرفت و بهایی داد.

اما اصل مطلب:
در پاسخ به کامنت زینب نوشتید که مقصودتان از این پست نوشته سبزرنگ بوده، اما شما دو قسمت را سبز کرده اید و اگر چه یکی از آن توضیح عکس است اما هر دو از معنایی متفاوت برخوردارند و میشود هر کدام را جداگانه بررسی کرد. به نظر من مقصود شما همان مورد سبزرنگ دوم است. در این مورد ، همیشه لازم نیست کسی از راه برسد و به ما بگوید که باورهای یک عمرش غلط بوده است و ما را در همان حالت یخزدگی و یاس، درمانده کند. بلکه زمان بهترین و یا بدترین چیزی است که این اتفاق را باعث میشود.
. مثلا شجریان که استاد آواز ایران است و موسیقی را خوب میشناسد و مایه مباهات و افتخار ملی ماست اما همین استاد بزرگ چند وقت پیش اظهار نظری کرده بود که کیفیت صدای ساز به نوع چوب ربطی ندارد و هر صدایی بیرون میاید از پوست بیرون میاید. همین حرف خیلی ها را به انتقاد و اعتراض واداشت و خیلیها را انگشت حیرت به دندان که ، چه فکر میکردیم و چه شد؟. اگر چه برای من (شخصا) شنیدن این حرفها مهم نیست و استاد شجریان هنوز هم استاد شجریان است و هنوز میشود "در خیال" ش را شنید و خیالاتی شد "خیالاتی شدنی".
ما خیلی چیزها را باور داریم و درستی آنها را نمیدانیم و اگر روزی به درستی و نادرستی آنها پی ببریم شاید حال و روز خوشی نداشته باشیم. خیلی چیزها نیز در باور ما نمیگنجد مثل موجودات فرازمینی، ولی اگر وجودشان اثبات شود آنوقت چه؟

محمود عزیز سلام

از این که آمدی بی نهایت خوشحال ام. باور کن هر وقت به سراغ کامنت ها می روم اگر هم به روی خود ام نیاور ام اما همیشه چشم ام به دنبال نام شماست.

باور کن باور کن که وقتی از آن کیف به خصوص نوشتی با تمام وجود لمس کردم. باز هم به خاطر مهارت بی چون و چرای شما در بازسازی فضاها و احساس ها به شما تبریک می گویم. حرف ندارد که در این مقوله تخصص دارید و هر بار که نوشته های شما را می خوانم از روشنی و روانی توصیفات و بازسازی های شما حسابی کیفور می شوم. اتفاقا دوستی دارم که او هم بسیار ازین کار لذت می برد و همیشه از این قبیل خاطرات اش برایم تعریف می کند و در حین گفتن برقی در چهره اش موج می زند که نشان از همین کیف به خصوص دارد. این که دیگران با چشمان گشوده به تو نگاه کنند و تو با آب و تاب هر چه به خیال ات می رسد به هم ببافی و به خوردشان بدهی.

محمود عزیز به خاطر حواس جمعی که دارید به شما تبریک می گویم. باور کن وادار ام کردی یک بار دیگر به سراغ وبلاگ بروم و ببینم. درست است منظور ام در پاسخ به کامنت زینب همان دومی بود.

ای کاش همیشه این طور بود که کسی از راه می رسید و به ما می گفت که باورهای یک عمر ما غلط بوده و ما هم یخ می کردیم و درمانده می شدیم و عاقبت یا جان می دادیم یا به اندیشه فرو می رفتیم و نو می شدیم. اما در واقع این اتفاق خیلی کم می افتد و برای این که این طور تلنگرها در وجود کسی اثر کند باید از قبل آمادگی های بسیاری فراهم آمده باشند. در بیش تر موارد پریدن به باورهای دیگران باعث می شود که آن ها موضع دفاعی بگیرند و کار به جنگ و دعوا می کشد. درست است می شود با هنرمندی و صبوری عقیده ی اشتباه کسی را عوض کرد اما خیلی وقت ها همان طور که شما اشاره کردید تنها باید کار را به زمان سپرد. شاید یکی از بهترین موهبت های گذز زمان و مرگ همین امکان تازگی و پیشرفت باشد.

من هم چون شما شجریان را دوست دارم و با این که به صورت حرفه ای موسیقی سنتی را دنبال نمی کنم و در آن هم سر رشته ای فراتر از یک شنونده ی معمولی ندارم، بسیاری از آثار ایشان را گوش داده ام و حتی به خلاف رسم غالب ما که بهایی به حق مولف نمی دهیم رفته ام و چند تا از کارهای ایشان را خریده ام.
فکر می کنم از هر انسانی با توجه به جایگاهی که دارد و زمینه ای که در آن اظهار نظر می کند باید انتظار داشت. برای مثال اگر همچین اظهار نظری را من می کردم که از الفبای موسیقی حتی الف آن را هم نمی دانم، نه تنها به کسی بر نمی خورد بلکه شاید از این که من تا همین اندازه هم از چوب و پوست و ساز سر در می آورم شنوندگان خوشحال می شدند. اما وقتی مقوله ای تخصص کسی به حساب می آید و آن شخص در آن زمینه {ادعا} دارد، قضیه خیلی فرق می کند. و نباید با اتکا به آن قطعه ی سبز رنگ کذا از سر کوتاهی او گذشت و هیچ نگفت.
البته بنده این اشتباه استاد را همین حالا از شما خواندم و به این خیال افتاده ام که نکند از چشمان گشاد شده ی من کیف مخصوصی به شما دست داده باشد؟؟ (انصاف بدهید که حیف بود از خیر این شوخی بگذرم)
به هر حال من هم مثل شما با یک اشتباه حتی اگر فاحش و دور از انتظار هم باشد روی تمام پرونده ی کسی خط نمی کشم. هر چند درین مورد خاص بنده اصلا در حد و اندازه ی این کار نیستم. صدای شجریان به قول استاد لطفی انسان را به عرش می برد.
با شما کاملا موافق ام. اگر دقیق شویم می بینیم که ما با خیلی باورها زندگی می کنیم که به هیچ وجه پایه و اساس محکمی ندارند و فکر می کنم این موضوع تا حدی اجتناب ناپذیر است و برای حرکت به سوی آینده لازم. در غیر این صورت باید سر جای خود بنشینیم و از ترس این که مبادا اشتباهی از ما سر بزند قدم از قدم بر نداریم. اما مهم است که در عین حال همیشه این اندیشه را در سر داشته باشیم که ممکن است اشتباه کنیم و جایی هم برای نقد و اصلاح باقی بگذاریم. فکر می کنم از دست دادن این مزیت است که کار ما را به تحجر می کشاند.

محمود عزیز، خیلی لطف کردی که آمدی. ببخش اگر در جواب ام جایی ناخواسته قدر کامنت شما را آن طور که باید به جا نیاورده ام. بگذار به حساب کم دانشی من.
همیشه شاد و سلامت باشی. باز هم ازین کارها بکن.
با ادب احترام و محبت بی پایان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد