لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

لوح نو

...و باز ستاره ای تازه چشمک می زند...

چه دروغ زشتی ست آزادی به روز اسارت یاران

 

زمزمه‌ی رمزآلود نسیم را به شوخی مگیر ای سنجاقک نازک تن نیزار، که ناگفته‌ها نهفته ست در ضجه‌ی زبان‌بسته‌ی چین و چروک‌های نادیدنی نقش بسته بر آیینه‌ی روزگار. سبکسار و بی‌پروا رد مشو از کنار سایه‌های رنگ باخته‌ی کز کرده در کنج خاموش بیقوله‌های خراب، که فریادها در سینه دارد هر خرده‌سنگ نشسته فاش بر پیکر دیرخفته‌ی بام‌های سر سپرده بر خاک. خیره منگر بی‌عار بر لکنت نافرجام این واژه‌های جان سپرده بر دیوار، که ترانه‌ها در سینه دارد لب‌های دل‌بریده از رقص این رهگذر کام نوشیده بی انجام. چه باک اگر می‌گذرد باز بی‌پیغام چشمک جان‌فریب ستاره‌ای رخشنده بر این بیمار، که پیمانه پر گشته بی‌منت از شراب کهنه‌سال عاشقی‌های بی‌یار.

۵/۵/۱۳۸۸ 

 

فریبای زندگی اگر در افق این خم جانفرسا سپیده ی طلوعی دوباره را بر بوم آسمان نقاشی نکرده بود، این زخم کاری که از رنج یاوران بر سینه مان نشسته، بی تردید همه مان را آرزو به دل مرده، در تاریکی این پیچ، بی نفس بر جاده جا می گذاشت و می رفت.

نظرات 4 + ارسال نظر
بهار شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ق.ظ http://paezsard.blogfa.com


سلام...

مطلب زیبائی بود دوست عزیز...
آری حقیقت زشتی است ولی من که معتقدم این زشتی ها دیگر به آدمیان خورانده شده دیگر مجبور به پذیرفتن همین زشتی ها وزندگی با آنیم ......

بهار عزیز سلام

ممنون از لطفی که داری

چه کسی خورانده؟
و دیگر اینکه معتقدم هیچ شرایطی توجیه این نیست که دروغ ها را به جای راست باور کنیم. این دیگر بی شرمی است.

با ادب و احترام

بهار شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://paezsard.blogfa.com


سلام مجدد

دستتون درد نکنه (این دیگر بی شرمیست )یعنی اشتباه می کنم دیگه؟

من نگفتم آن ها را باور می کنیم هرگز فقط گفتم سکوت می کنیم در برابرآن ها

بهار عزیز سلام

رفتم و یک بار دیگر پاسخ خودم را خواندم. اما خیال می کنم پر واضح است که در انجا خطاب من با شما نیست. شما همان اول این حقیقت زشت را تایید کردید. پس خود به خود نمی توانید مورد خطاب بوده باشید.

باری، بهار عزیز به تو قول می دهم که هیچ وقت با نیش و کنایه برای تو نه نوشته ام. اگر منظوری داشتم رک می نوشتم.

به هر حال صمیمانه از تو معذرت می خواهم. امیدوارم چیزی بر دل ات نماند که خدای ناکرده رو دل نکنی.

با لبخند

بهار یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ق.ظ http://paezsard.blogfa.com


سلام...
من از انتقاد دلخور نمی شم ...
به هر حال ازعذرخواهیتان هم ممنون خصوصا که شیوه خاصی (طنزگونه )ادا شده بود

بهار عزیز سلام

من هم از تو ممنون ام.
خوشحالم که طنز پاسخ ام را خواندی.

با احترام

نسترن جمعه 16 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ http://ham-sayeh.blogsky.com

گفتی پس دوباره سبز خواهیم شد؟
گفتم در گلدان پشت پنجره‌ات سبز خواهم شد.
در ترانه‌های ننوشته‌ام سبز خواهی شد.
سبز سبز.
سبز غزل.
سبز دفترچه‌های مشق.
سبز دفترهای بزرگ نقاشی.
سبز مداد شمعی.
سبز گرگم به هوا.
سبز دفترچه‌ی عقاید.
سبز نامه‌های پنهانی.
سبز گر گرفتن‌های بی‌وقفه.
سبز سبز.
دوباره سبز خواهیم شد…

پس بیا بندهای کتانی هامان را محکم ببندیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد